منه بخاک ره ای یوسف آن کف پا را
قدم بدیده ما نه عزیز کن ما را
تو شمع مجلسی از باده گر شوی سر گرم
جگر کباب کنی عاشقان شیدا را
چون مدعی ببرد کف ز دیدن یوسف
نگاه کن که چه بر دل رسد زلیخا را
به گشت باغ بر افشان چو شاخ گل دستی
به رقص آر سهی قامتان رعنا را
تو را که این شکرستان بود روا نبود
که زهر چشم دهی طوطی شکرخا را
هلک آن لب لعلم که چون سخن گوید
ز آسمان بزمین آورد مسیحا را
کسیکه دید بخوابت چو دیده اهلی
دگر بخواب نه بیند دل شکیبا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و زیباییهای یوسف پرداخته و احساسات عمیق عاشقان را بیان میکند. شاعر از یوسف میخواهد که زیبایی خود را به نمایش بگذارد و با حضورش دلها را شاد کند. او به زیبایی گلها و شمعها اشاره میکند و نشان میدهد که عشق، شوری غریب در دلها ایجاد میکند. همچنین، شاعر به دلبستگی و آرزوی رسیدن به محبوب اشاره کرده و از درد و رنج ناشی از فراق صحبت میکند. در نهایت، به قدرت عشق و تأثیر آن بر دلهای شکیبا پرداخته میشود.
هوش مصنوعی: ای یوسف، پاهای خود را به خاک نزن و آنها را بر زمین نینداز، بلکه قدم خود را به دیده ما قرار ده و ما را عزیز و ارجمند شمار.
هوش مصنوعی: تو همچون شمعی در مجلس هستی، اگر در اثر پیالهای شراب گرم شوی، میتوانی عاشقان سرگشته را به شدت شگفتزده و تحت تأثیر قرار دهی.
هوش مصنوعی: زمانی که مدعی (زلیخا) به شوق دیدن یوسف دست خود را به نشانه ی مشاهده او بلند میکند، باید توجه کرد که این کار چه حسی به دل زلیخا میدهد.
هوش مصنوعی: در باغ گردش کن و مانند شاخههای گل، دستی به رقص بیاور و قد بلند و زیبا را به حرکت درآور.
هوش مصنوعی: تو که در این دنیای شیرین زندگی میکنی، شایستهات نیست که با نگاه تلخ و زهرآگین خود، طوطی خوشصورت را آزار دهی.
هوش مصنوعی: آن لب که علم دارد، وقتی سخن بگوید، میتواند پیامآور عظمت آسمان به زمین باشد و مانند مسیحا، بر زندگی تأثیر بگذارد.
هوش مصنوعی: کسی که در خواب خود حالتهای آرام و دلنشینی را میبیند، دیگر در خواب، دل صبور و آرامی را نخواهد دید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری
به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را
مرا فراق تو دیوانه کرد و سرگردان
ز بهر ایزد دریاب مر مرا یارا
بمان بر تن من زلف عنبرینت که هست
[...]
اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را
بریز خون دل آن خونیان صهبا را
ربودهاند کلاه هزار خسرو را
قبای لعل ببخشیده چهره ما را
به گاه جلوه چو طاووس عقلها برده
[...]
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش
بیان کند که چه بودَست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
[...]
به سرنمی شود از روی شاهدان ما را
نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
غلام سیم برانم که وقت دل بردن
به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
به راستی که قبا بستن و خرامیدن
[...]
زمانه حله نو بست روی صحرا را
کشید دل به چمن لعبتان رعنا را
هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکن
چه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را
ز سرو بستان چندین چه می پرد بلبل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.