گنجور

 
اهلی شیرازی

جز داغ دلم چراغ شب نیست

وز طالع تیره این عجب نیست

گر با سگت از ادب زنم دم

او عفو کند ولی ادب نیست

تو نخل مرادی اینقدر هست

کامید کس از تو یک رطب نیست

در عالمی ام ز مستی عشق

کآنجا مه و سال و روز و شب نیست

اهلی ره عقلت آن پری زد

دیوانگی تو بی سبب نیست