همه جانی از لطافت همه عمر و زندگانی
به که نسبتت کنم من، که به هیچکس نمانی
به سماع چون درآیی، من و صدهزار چون من
همه جان در آستینها که تو دست برفشانی
ز کمال لطف اگر جان به درون دل کند جا
تو درون جان نشینی که لطیفتر ز جانی
ز حیات خود ملولم بکشم به یک نظاره
نه ز راه خشم لیکن به طریق مهربانی
شدم آن چنان چو مجنون به خیالت ای پری گم
که اجل به سوی من ره نبرد ز بی نشانی
تو به لب مسیحی اما نفسی که زندهام من
مکشم به ناز و بنشین پس ازین دگر تو دانی
ز جفای یار اهلی چه زبان کشی چو بلبل
که هزار چون تو، آن گل بکشد به بی زبانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عمیق عشق و ارادت شاعر به معشوق است. شاعر به لطافت و زیبایی معشوق اشاره میکند و از او میخواهد که نسبت به هیچکس دیگری مقایسه نشود. او در حالتی از شوق و جنون است که عشقش به معشوق را به تصویر میکشد و تأکید میکند که حتی در وصف عشق و زیباییهای معشوق ناتوان است. شاعر همچنین به تأثیرات مثبت و منفی عشق اشاره میکند و نشان میدهد که چگونه عشق او را به سمت حالتی از هیجان و نشاط میبرد، در حالی که به دلیل وفور عشقش به معشوق، احساس تنهایی و بینشانی میکند. این اشعار به زیبایی و عمق احساسی که عشق میتواند در دل ایجاد کند، پرداخته است.
هوش مصنوعی: همه وجودم تحت تأثیر لطافت توست و تمام عمر و زندگیام به تو وابسته است. نمیتوانم تو را با هیچ کس دیگری مقایسه کنم، چرا که تو مانند هیچ کس دیگری نیستی و در کنار هیچ کس دیگری نمیمانی.
هوش مصنوعی: زمانی که به میخانه و شادی وارد میشوی، من و صد هزار نفر همچون من با تمام وجود در انتظار تو هستیم و جانمان را در دستانمان گرفتهایم که تو دستت را بر افراز.
هوش مصنوعی: اگر از روی لطف و محبت، جان به دل راه یابد، تو در دل او پایگاه میکنی؛ چرا که وجود تو از جان نیز لطیفتر و نازکتر است.
هوش مصنوعی: من از زندگیام خسته شدهام و اگر بخواهم آن را به پایان برسانم، این کار را با یک نگاه میکنم، نه از روی خشم، بلکه با روش و نگاهی مهرآمیز.
هوش مصنوعی: به خاطر خیالت، آنچنان دیوانه و شیدا شدم که مرگ نتواند به من نزدیک شود و از بینشانیام راهی به سوی من نیابد.
هوش مصنوعی: تو ظاهری شبیه مسیحی داری، اما من با ناز و زیباییام تو را به خودم میکشم. بعد از این، تو خودت میدانی چه میکنی.
هوش مصنوعی: از ظلم و بیمحلی محبوب چه درد و رنجی میکشم، مثل بلبل که هزاران گل مانند تو را به خاطر نداشتن زبانی اینگونه میسوزاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غم تو خجسته بادا، که غمیست جاودانی
ندهم چنین غمی را به هزار شادمانی
منم آنکه خدمت تو کنم و نمیتوانم
تویی آنکه چاره من نکنی و میتوانی
ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی
که ندیدم از تو بوئی و گذشت زندگانی
دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری
که خبر نبود دل را که تو در میان جانی
ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز میطپیدم
[...]
به صبا پیام دادم که ز روی مهربانی
سحری به کوی آن بت گذری کن ار توانی
چو رسی به آستانش ز ادب زمین ببوسی
ز من ای صبا پیامی بدهی بدو نهانی
سر زلف مشکبارش به ادب مگر گشایی
[...]
هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی
که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی
بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا
که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی
که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان
[...]
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یک دل سر دست برفشانی
دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.