گنجور

 
اهلی شیرازی

دگرم ز چشم گریان بهزار دلستانی

چو فرشته میخرامی که چو ماه آسمانی

ز قبای نیلگونت بگمان فتاده خلقی

که مگر به نیل چشمم گذری کنی نهانی

همه روز مهر خوبان ز حسود می نهفتم

تو ولیکن آفتابی ز کسی نهان نمانی

نه تو بودی ای پریرخ که زدی بتیغ خلقی

ز هلاک من چه ترسی بکشم چنانکه دانی

ز فسون چشم مستت که فسانه گشت اهلی

بجهان فتاده فتنه تو چه فتنه جهانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عمعق بخاری

غم تو خجسته بادا، که غمی‌ست جاودانی

ندهم چنین غمی را به هزار شادمانی

منم آنکه خدمت تو کنم و نمی‌توانم

تویی آنکه چاره من نکنی و می‌توانی

عطار

ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی

که ندیدم از تو بوئی و گذشت زندگانی

دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری

که خبر نبود دل را که تو در میان جانی

ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز می‌طپیدم

[...]

نجم‌الدین رازی

به صبا پیام دادم که ز روی مهربانی

سحری به کوی آن بت گذری کن ار توانی

چو رسی به آستانش ز ادب زمین ببوسی

ز من ای صبا پیامی بدهی بدو نهانی

سر زلف مشکبارش به ادب مگر گشایی

[...]

مولانا

هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی

که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی

بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا

که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی

که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد

که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه