دگرم ز چشم گریان بهزار دلستانی
چو فرشته میخرامی که چو ماه آسمانی
ز قبای نیلگونت بگمان فتاده خلقی
که مگر به نیل چشمم گذری کنی نهانی
همه روز مهر خوبان ز حسود می نهفتم
تو ولیکن آفتابی ز کسی نهان نمانی
نه تو بودی ای پریرخ که زدی بتیغ خلقی
ز هلاک من چه ترسی بکشم چنانکه دانی
ز فسون چشم مستت که فسانه گشت اهلی
بجهان فتاده فتنه تو چه فتنه جهانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عمیق عاشقانه و درد ناشی از جدایی است. شاعر به طور استعاری از چشم گریان و دلستانی خود سخن میگوید و معشوق را به فرشتهای زیبا و آسمانی تشبیه میکند. او از زیبایی معشوق و تأثیر آن بر دیگران میگوید و حس حسادت را نیز بیان میکند. در نهایت، از تأثیر عمیق نگاه معشوق بر خود مینویسد و از فتنهای که زیبایی او در جهان ایجاد کرده، سخن میگوید.
هوش مصنوعی: نوشتی که با اشک و اندوه به دلهای بسیاری مینگری، مانند فرشتهای هستی که زیباییاش چون ماه در آسمان درخشان است.
هوش مصنوعی: همه بر این گمان افتادهاند که شاید تو به خاطر رنگ آبی لباسی که به تن داری، به آرامی به چشم من نگاهی کنی و عبور کنی.
هوش مصنوعی: هر روز زیباییهای خوبان را از حسودان پنهان میکردم، اما تو مانند خورشیدی هستی که نمیتوانی از کسی مخفی بمانی.
هوش مصنوعی: ای پریچهره، تو نیستی که با زیباییات به خلق آسیب بزنی. از هلاکت من نه بترس، چون میدانی چقدر درد و رنج را تحمل کردهام.
هوش مصنوعی: از جادوگری نگاه میخکوب کنندهات، جهانی از داستان و افسانه به وجود آمده است. به خاطر تو، در این دنیا آشوب و فتنهای به راه افتاده که همه چیز را تحت تأثیر قرار داده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غم تو خجسته بادا، که غمیست جاودانی
ندهم چنین غمی را به هزار شادمانی
منم آنکه خدمت تو کنم و نمیتوانم
تویی آنکه چاره من نکنی و میتوانی
ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی
که ندیدم از تو بوئی و گذشت زندگانی
دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری
که خبر نبود دل را که تو در میان جانی
ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز میطپیدم
[...]
به صبا پیام دادم که ز روی مهربانی
سحری به کوی آن بت گذری کن ار توانی
چو رسی به آستانش ز ادب زمین ببوسی
ز من ای صبا پیامی بدهی بدو نهانی
سر زلف مشکبارش به ادب مگر گشایی
[...]
هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی
که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی
بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا
که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی
که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان
[...]
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یک دل سر دست برفشانی
دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.