گنجور

 
اهلی شیرازی

بسکه حیران گشته ام در جلوه رفتار ازو

خشک برجا مانده ام چون صورت دیوار ازو

او که از لب زنده سازد مرده را همچون مسیح

ضعف طالع بین که من چون مانده ام بیمار ازو

با چنین عزت که آن سلطان خوبان را بود

میبرد یوسف خجالت بر سر بازار ازو

قاصدم گفت آنپری در کشتنت گوید سخن

جان دهم صدبار اگر این بشنوم یکبار ازو

مرده را گر جان دهد اهلی نمیباشد عجب

معجز حسن است و من این دیده ام بسیار ازو