اگرچه رسم بود دل به دلستان دادن
به دست دل نتوان بیش ازین عنان دادن
سپردهام دل خود را به دست خونخواری
که راضیام ز رهیدن ازو به جان دادن
ز زهر چشم تو مُردم یکی بخند آخر
که زهر نیز به شیرینیات توان دادن
به پایبوس تو در بزم وصل اگر برسم
خوش است بوسه گهی هم بر آستان دادن
نه آنچنان ز تو اهلی شدهست خانه خراب
که از خرابی او میتوان نشان دادن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هزار بوسه دهد بتپرست بر سنگی
که ضر و نفع محالست ازو نشان دادن
تو بت! ز سنگ نهای بل ز سنگ سختتری
که بر دهان تو بوسی نمیتوان دادن!
شنیدهام پسری را جنایتی افتاد
از اتفاق که شرحش نمیتوان دادن
قضات محکمه دادند حکم قتلش را
که رسم نیست به بیچارگان امان دادن
بهدست و پای درافتاد مادرش که مگر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.