گنجور

 
اهلی شیرازی

جان نذر کرده ام که بپایت فدا کنم

پیش آی تا بنذر خود آخر وفا کنم

شرمنده ز آسمان و زمینم که بهر تو

تا کی بسجده افتم و تا کی دعا کنم

با من نکرد هجر تو کاری که دامنت

از دست تا بروز قیامت رها کنم

آن دل که بسته ام بتو ای یوسف عزیز

هرگز مباد کز تو بخواری جدا کنم

گر زخم دلگشای تو باشد بجای دل

گو دل مباش این گره غم چه وا کنم

من کز نسیم زلف تو دیوانه میشوم

زلفت اگر بچنگ من افتد چها کنم

شکر خدا که چرخ من پیر را نکشت

چندانکه بهر چون تو جوان جان فدا کنم

اهلی، مراد من چو هلاکست غم مخور

کاخر مراد خویشتن از وی روا کنم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

ای آن که چون ز جاه تو بر تو ثنا کنم

گیتی ز نور خاطر خود پر ضیا کنم

هر گه که گفت خواهم مدح تو نظم خویش

چون باد از نفاذ و چو آب از صفا کنم

بحرم که هر چه یابد طبعم گهر کند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
اهلی شیرازی

از بسکه پیش روی بتان سجدها کنم

شرم آیدم که روی دعا با خدا کنم

اکنون که دین نماند بتان گر جفا کنند

باری به بت پرستی خود من وفا کنم

من از دو کون دامن یاری گرفته ام

[...]

کلیم

جان کاهدم چو حق سخن را ادا کنم

گر نقد جان دهند سخن را بها کنم

با عالمی مرا سر همخانگی کجاست

کو مرگ تا که خلوت راحت جدا کنم

چندانکه جای در دل آتش کند سپند

[...]

فیض کاشانی

از دور بر خرامش قدت ثنا کنم

نزدیک چون رسی دل و جانرا فدا کنم

دارم بزیر پرده ناموس مستیی

تا آنزمان که پرده بر افتد چها کنم

صد راه عقل بسته شود اهل هوش را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه