گنجور

 
ادیب الممالک

خدایگانا تا کار ملک راست کنی

بپاستادی و دیری ز پای ننشستی

ز بس که رنج کشیدی به روزگار دراز

فسرده شد دل و روشن روان خود خستی

زریر گشتت گلنار و کوژ شد قد سرو

ز بس که در ره دولت، چونی، کمر بستی

کنون چو شاخ گل اندر کنار جوی بروی

که همچو سرو ز آسیب مهرگان رستی

چو شیر نر بکمد او فتاده بودی و باز

چو شیر نر همه تار کمند بگسستی

نگویمت که بجستی چو شیر نر ز کمند

که چون فرشته ز نیرنگ اهرمن جستی

خدای بر تو ببخشود و دست همت حق

گره گشود کزین بند جاودان رستی

به چوب و تیشه فکرت چو موسی و چو خلیل

هزار جادو و چندین طلسم بشکستی

اسیر شست تو شد عافیت درین دریا

که همچو ماهی آزاد گشته، از شستی

اگر چه قدر تو پوشیده ماند بر دونان

تو قدر مردم صاحب نظر بدانستی

پزشک دانا بودی برای این بیمار

که چاره همه دردش نکو توانستی

جلالت تو نه زین دست و پایگاه بود

که پایدار و قوی پنجه و زبردستی

حضیض و اوج مه و مهر در سپهر یکی است

مقام تست برون از بلندی و پستی

کسان ز جام هوی مست و سرخوشند ولی

تو از می خرد و جام معرفت مستی

بمان به عیش و طرب جاودانه در گیتی

که مایه طرب عالمی تو تا هستی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوالفرج رونی

بیامدی صنما بر دو پای بنشستی

دلم ز دست برون کردی و بِدَر جستی

نه مست بودی و پنداشتم که چون مستان

همی به حیله‌ شناسی بلندی از پستی

سه روز شد پس از آن تا ز درد فرقت تو

[...]

خاقانی

ز من گسستی و با دیگران بپیوستی

مرا درست شد اکنون که عهد بشکستی

به یاد مصطبه برخاستی معربدوار

بر آتشم بنشاندی و دور بنشستی

مرا به نیم کرشمه بکشتی ای کافر

[...]

مولانا

رهید جان دوم از خودی و از هستی

شده‌ست صید شهنشاه خویش در مستی

زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه

زهی بلند که جان گشت در چنین پستی

درست گشت مرا آنچ من ندانستم

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

به قول دشمن پیمان دوست بشکستی

ببین که از که بریدی و با که پیوستی

ابن یمین

حلال داشت عراقی نبید و شربش را

ولیک کفت حرامست باده و مستی

خلاف کرد حجازی و گفت هر دو یکیست

حلال دادن می ازین اختلاف تا هستی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه