گنجور

 
ادیب الممالک

شب ولادت فیروز شه مظفر دین

چو آسمان، مه و مهره و ستاره داشت زمین

نشسته نیر دولت بصدر و گشته بپای

وزیر و عارض و سالار و حاجب و نوئین

چنانکه در بر خورشید آسمان بینی

سهیل و مشتری و تیر و زهره و پروین

دمید از دل گلهای آتشین آنشب

به چرخ تافته پیکان و آخته ژوبین

همی تو گوئی کز آفتاب و زهره و ماه

رها شدند شهب هر دم از یسار و یمین

کسیکه وارد آن بزم دلگشا گشتی

نشست کردی در روضه بهشت برین

قطوف دانیه چیدی ز شاخه طوبی

می طهور گرفتی زدست حورالعین

مراد خویش عیان سازم اندرین تشبیه

که خصم خیره نگوید مرا چنان و چنین

قطوف دانیه شد میوه محبت شه

می طهور بود باده پرستش دین

گرسنه ماند چشمی کزین نجوید کام

چو زهر باشد کامی کزان نشد شیرین