گنجور

 
ادیب الممالک

رخ برافروخت همچو آیینه

آن پری پیکر سمن سینه

پس ز بحر خفیف باز آورد

این گهرها درون گنجینه

فاعلاتن مفاعلن فعلن

در قدح کن شراب دوشینه

هفت خط داشت جام جمشیدی

هر یکی در صفا چو آئینه

جور و بغداد و بصره و ازرق

«اشک » و «کاسه گر» و «فرودینه »

دستخط شهان و یاره دست

هم برنجن شمر تو «دستینه »

رصد اختران بود «هو دل »

«غلج » قفل است و پلکان زینه

کشک پینو و پینکی است نعاس

«کژنه » بر کفش و پیرهن پینه

می ز انگور و بخسم از گندم

«بوزه » از جو «ترینه » ترخینه

غول و نسناس را بغامه شمر

که بود در شمار بوزینه

هست «شبیاز» و «شب پره » خفاش

«کاروانک » ترند و چوبینه

عید اضحی است «گوسپند کشان

روز نوروز و جمعه «آدینه »

چینه دان طیور هست «کژاژ»

دانه کاندران بود «چینه »

ظهر پیشین و عصر«ایواراست »

به حقیقت بود «هر آیینه »

طیلسان «تالشانه » و «پستک »

فستقبه است و فروه «کرکینه »

آهن آهین و زینت «آذین است »

شیشه و آبگینه آیینه

دشمنی گر برون فتد جنگ است

رو بماند درون دل «کینه »

تهمتن رستم است و تهم دلیر

مام سهراب بوده «تهمینه »

آنکه نازد بر استخوان پدر

«داده بر بادگاه پارینه »

هفت اختر شمار «هفتورنگ »

هفت چرخ است «هفت گنجینه »

هست «یارک » مشیمه «گوزک » کعب

صدر و پستان و سرزنش «سینه »

دانه زن، ساحر است و هارون پیک

بوق «کرنا و خنب روئینه »

 
sunny dark_mode