شب به هم درشکند زلف چلیپایی را
صبحدم سردهد انفاس مسیحایی را
گر از آن طور تجلی به چراغی برسی
موسی دل طلب و سینه سینایی را
گر به آیینه سیماب سحر رشک بری
اشک سیمین طلبی آینهسیمایی را
رنگ رؤیا زدهام بر افق دیده و دل
تا تماشا کنم آن شاهد رؤیایی را
ناشناسی و چنین شیفتهام ساختهای
وای اگر باز کنی روی شناسایی را
از نسیم سحر آموختم و شعله شمع
رسم شوریدگی و شیوه شیدایی را
پوست تختی و سبویی و کتابی، شمعی
پر کند چالهٔ درویشی و دارایی را
جان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق
قیمت ارزان نکنی گوهر زیبایی را
نیش و نوش است جهان خوش به هم انداختهاند
لذّتِ عاشقی و ذلّتِ رسوایی را
در دماغ من شوریده چه سودا انگیخت
آنکه با زلف تو آموخت سمنسایی را
سرو خواهد که به بالای تو ماند مسکین
کاین همه مشق کند شوخی و رعنایی را
طوطیم گویی از آن قند لب آموخت سخن
که به دل آب کند شکر گویایی را
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی
بار پیری شکند پشت شکیبایی را
گوهر عشق توام حوصله دریا خواهد
گوهری خواهمت این حوصله دریایی را
ساز مرغِ سَحَرَم درس ارسطویی بود
حکمت آموختی این طفل الفبایی را
شب به مهتاب رخت بلبل و پروانه و گل
شمع بزم چمنند انجمنآرایی را
صبح سرمیکشد از پشت درختان خورشید
تا تماشا کند این بزم تماشایی را
جمع کن لشکر توفیق که تسخیر کنی
شهریارا قرق عزلت و تنهایی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی از عشق و زیبایی اشاره دارد که شاعر را در حالتی از شوق و نازکی احساسی قرار میدهد. در ابیات مختلف، شاعر از تجلیات الهی و مسیحایی صبح، اشک و عشق سخن میگوید و به تصور رویایی معشوق میپردازد. او در جستوجوی شناخت و درک معشوق است و با احساس بیتابی و شیدایی، از دلتنگی و هجران مینالد. در نهایت، شاعر از زیبایی و شگفتیهایی که عشق در زندگی ایجاد میکند، سخن میگوید و تمایل به پیروزی بر تنهایی و سکوت را در خود حس میکند. این شعر به نوعی توصیف کننده احوال عاشق و جستوجوی آن برای رسیدن به محبوب است.
هوش مصنوعی: در شب، زلفی که به هم پیچیده و درهم شده، برمیچرخد و در صبح، نفسهای زندگیبخش و معجزهآسا را به خود دریافت میکند.
هوش مصنوعی: اگر به آن گونه از ظهور و روشنایی برسی، مانند چراغی، دل موسی و سینهای مانند سینهی حضرت سینا را طلب خواهی کرد.
هوش مصنوعی: اگر به آیینهای که مانند نقره درخشان است، حسادت میکنی و میخواهی اشکهای نقرهای خود را طلب کنی، پس باید بدان که زیبایی آینه نقرهای را میطلبی.
هوش مصنوعی: به چشمان و قلبم رنگ خواب و خیال زدهام تا بتوانم آن معشوق خیالین را تماشا کنم.
هوش مصنوعی: ناشناسی که چنین به او علاقهمندم، ای کاش روزی چهرهات را به من نشان دهی.
هوش مصنوعی: از نسیم صبحگاهی یاد گرفتم که چگونه باید به شوق و شیدایی زندگی کرد و آتش شمع نشاندهندهی این احساسات را به خوبی میشناسم.
هوش مصنوعی: پوششها و ابزارهای مختلف، از جمله تختی، سبویی و کتابی، میتوانند حفرهای را که نشاندهندهٔ زندگی ساده و بیپناهی است، با نور شمعی پر کنند و به آن زندگی معنا ببخشند.
هوش مصنوعی: جان چیست که عاشق برای تو به بازار بیاورد اگر تو قیمت ارزان برای زیبایی خود تعیین کنی؟
هوش مصنوعی: جهان پر از شیرینیها و تلخیهاست. عشق با لذتی که به همراه دارد، در کنار خود عذابی از رسوایی و سرشکستگی را نیز به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: فردی که با موهای تو آشنا شده، در ذهن من افکاری عجیب و شگفت انگیز به وجود آورد.
هوش مصنوعی: سرو میخواهد که همیشه در کنار تو بماند، چون این همه تلاش میکند تا زیبا و دلربا به نظر بیاید.
هوش مصنوعی: طوطیام انگار فن بیان را از قند لب آموخته است، بهطوریکه با سخنانش میتواند دلها را شاد کند و شیرینی کلامش را بچشاند.
هوش مصنوعی: دل من سالهاست که به دوری تو صبر کرده، اما حالا دیگر فشار زمان و پیری شکیباییام را میشکند.
هوش مصنوعی: عشق تو برای من مانند جواهری ارزشمند است که برای به دست آوردنش نیاز به صبر و استقامت دارم. من نیز این صبر و استقامت را دارم تا به دنبال آن گوهر باشم.
هوش مصنوعی: صدای جانافزای پرنده صبحگاهی، درسهای حکمت ارسطو را به من آموخت؛ تو نیز این کودک نادان، الفبای زندگی را یاد گرفتی.
هوش مصنوعی: در شب، مهتاب به زیبایی گل و پروانه و بلبل میدرخشد و گویی مراسمی در دل باغ برپا شده است.
هوش مصنوعی: صبح با نور خورشید از پشت درختان سر میزند تا زیبایی این جشن و تماشا را ببیند.
هوش مصنوعی: لشکر موفقیت را جمع کن تا بتوانی بر شاهان و حکام که در انزوا و تنهایی به سر میبرند، تسلط پیدا کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
لاابالی چه کند دفتر دانایی را
طاقت وعظ نباشد سر سودایی را
آب را قول تو با آتش اگر جمع کند
نتواند که کند عشق و شکیبایی را
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
[...]
مکن ای دوست ملامت من سودایی را
که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را
صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم
اتفاقی نبود عشق و شکیبایی را
مطلب دانش از آن کس که بر آب دیده
[...]
هر که بیند رخ آندلبر یغمائی را
نکند هیچ ملامت من شیدائی را
جان زیان کرد دلم بر سر بازار غمش
وینزمان سود بود این دل سودائی را
دلبرا زلف تو عیسی دم و زنار و شست
[...]
ای سعادت زپی زینت و زیبایی را
بافته بر قد تو کسوت رعنایی را
عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دل
شوق از خانه به در کرد شکیبایی را
گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیمست
[...]
گر بری چون سر زلف این دل سودایی را
با پای بوس تو کشد این دل شیدایی را
من ازین در نروم زانکه بجانی نرسد
هیچکاری به طلب عاشق هر جایی را
روی ننموده گرفتم که روی از بر ما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.