گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شهریار

شب به هم درشکند زلف چلیپایی را

صبحدم سردهد انفاس مسیحایی را

گر از آن طور تجلی به چراغی برسی

موسی دل طلب و سینه سینایی را

گر به آیینه سیماب سحر رشک بری

اشک سیمین طلبی آینه‌سیمایی را

رنگ رؤیا زده‌ام بر افق دیده و دل

تا تماشا کنم آن شاهد رؤیایی را

ناشناسی و چنین شیفته‌ام ساخته‌ای

وای اگر باز کنی روی شناسایی را

از نسیم سحر آموختم و شعله شمع

رسم شوریدگی و شیوه شیدایی را

پوست تختی و سبویی و کتابی، شمعی

پر کند چالهٔ درویشی و دارایی را

جان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق

قیمت ارزان نکنی گوهر زیبایی را

نیش و نوش است جهان خوش به هم انداخته‌اند

لذّتِ عاشقی و ذلّتِ رسوایی را

در دماغ من شوریده چه سودا انگیخت

آنکه با زلف تو آموخت سمن‌سایی را

سرو خواهد که به بالای تو ماند مسکین

کاین همه مشق کند شوخی و رعنایی را

طوطیم گویی از آن قند لب آموخت سخن

که به دل آب کند شکر گویایی را

دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی

بار پیری شکند پشت شکیبایی را

گوهر عشق توام حوصله دریا خواهد

گوهری خواهمت این حوصله دریایی را

ساز مرغِ سَحَرَم درس ارسطویی بود

حکمت آموختی این طفل الفبایی را

شب به مهتاب رخت بلبل و پروانه و گل

شمع بزم چمنند انجمن‌آرایی را

صبح سرمی‌کشد از پشت درختان خورشید

تا تماشا کند این بزم تماشایی را

جمع کن لشکر توفیق که تسخیر کنی

شهریارا قرق عزلت و تنهایی را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۷ - طور تجلی به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

لاابالی چه کند دفتر دانایی را

طاقت وعظ نباشد سر سودایی را

آب را قول تو با آتش اگر جمع کند

نتواند که کند عشق و شکیبایی را

دیده را فایده آن است که دلبر بیند

[...]

همام تبریزی

مکن ای دوست ملامت من سودایی را

که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را

صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم

اتفاقی نبود عشق و شکیبایی را

مطلب دانش از آن کس که بر آب دیده

[...]

ابن یمین

هر که بیند رخ آندلبر یغمائی را

نکند هیچ ملامت من شیدائی را

جان زیان کرد دلم بر سر بازار غمش

وینزمان سود بود این دل سودائی را

دلبرا زلف تو عیسی دم و زنار و شست

[...]

سیف فرغانی

ای سعادت زپی زینت و زیبایی را

بافته بر قد تو کسوت رعنایی را

عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دل

شوق از خانه به در کرد شکیبایی را

گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیمست

[...]

کمال خجندی

گر بری چون سر زلف این دل سودایی را

با پای بوس تو کشد این دل شیدایی را

من ازین در نروم زانکه بجانی نرسد

هیچ‌کاری به طلب عاشق هر جایی را

روی ننموده گرفتم که روی از بر ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه