گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سیف فرغانی

تویی که عارض رخسار دلستان داری

دلم به غمزه ربودیّ و قصد جان داری

تو بوستان جمالیّ و ناشکفته هنوز

هزار غنچه بر اطراف بوستان داری

بدین رخ چو مه و قامت چو سرو روان

تو را همی‌رسد ار سر بر آسمان داری

چو در کنار نیایی کجا توان دیدن

دقیقه‌ای که تو از لطف در میان داری

من ار ز پای درآیم تو را چه غم که چو من

هزار عاشق سرگشته در جهان داری

میان زمره خوبان مرا دلی گم گشت

توی ز جمله این دلبران که آن داری

ز دوستیّ تو کارم به کام دشمن شد

روا بود که چنین دوست را چنان داری

غمت به جان بخریدم خدات مزد دهاد

کز آن متاع نفیس اینچنین زیان داری

ز خاک درگه تو زآن مرا نصیبی نیست

که آب دیده خلقی بر آستان داری

مدام سبز بود گلشن محبت ما

اگر تو آب سخن اینچنین روان داری

تو آن مهی که تو را گفت سیف فرغانی

حدیث یا شکرست آن که در دهان داری

 
 
 
سعدی

حدیث یا شکرست آن که در دهان داری

دوم به لطف نگویم که در جهان داری

سیف فرغانی

همین شعر » بیت ۱۱

چو دوست گفت سخن، گفت سیف فرغانی

حدیث یا شکر است آن که در دهان داری

مولانا

به حق آنک تو جان و جهان جانداری

مرا چنانک بپرورده‌ای چنان داری

به حق حلقه عزت که دام حلق منست

مرا به حلقه مستان و سرخوشان داری

به حق جان عظیمی که جان نتیجه اوست

[...]

مجد همگر

ترا سزد که کنی دعوی جهانداری

که در جهان دلم ملک جاودان داری

جهان دل به تو بخشم کنون که نوبت تست

بزن بزن صنما نوبت جهان داری

اگر تو غاشیه بر دوش مه نهی بکشد

[...]

سعدی

حدیث یا شکر است آن که در دهان داری

دوم به لطف نگویم که در جهان داری

گناه عاشق بیچاره نیست در پی تو

گناه توست که رخسار دلستان داری

جمال عارض خورشید و حسن قامت سرو

[...]

سیف فرغانی

از آن شکر که تو در پسته دهان داری

سزد که راتبه جان من روان داری

به بوسه تربیتم کن که من برین درگه

نه آن سگم که تو تیمار من بنان داری

نظر در آینه کن تا تو را شود روشن

[...]

جهان ملک خاتون

دلم ببردی و دانم که قصد جان داری

سر بریدن پیوند دوستان داری

نه شرط صحبت و آیین دوستان دانی

نه رسم و عادت یاران مهربان داری

به خاطرت نگذشت ای طبیب مشتاقان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه