هزار سختی اگر بر من آید آسان است
که دوستی و ارادت هزار چندان است
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که خار دشت محبت گل است و ریحان است
اگر تو جور کنی جور نیست، تربیتست
و گر تو داغ نهی داغ نیست، درمان است
نه آبروی که گر خون دل بخواهی ریخت
مخالفت نکنم آن کنم که فرمان است
ز عقل من عجب آید صوابگویان را
که دل به دست تو دادن خِلاف در جان است
من از کنار تو دور اوفتادهام نه عجب
گرم قرار نباشد، که داغِ هجران است
عجب در آن سر زلف مُعَنْبَرِ مَفتول
که در کنار تو خسبد چرا پریشان است؟
جماعتی که ندانند حظ روحانی
تفاوتی که میان دَواب و انسان است
گمان برند که در باغ عشق، سعدی را
نظر به سیب زنخدان و نار پستان است
مرا هرآینه خاموش بودن اولیتر
که جهل پیش خردمند عذر نادان است
وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی و لا أُزَکِّیها
که هر چه نقل کنند از بشر در امکان است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
خوانش آقای لیله کوهی
بیت 5 مصرع 2 که دل به دست تو دادن خلاف در جان است – خِلاف با فتحه خوانده شده (خِلاف مصدر دوم باب مُفاعَلة است و به کسر خ صحیح است.)
بیت 11 مصرع اول وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی و لا أُزَکِّیها – أُبَرِّئُ به صورت أُبَرِّیُ خوانده شده همزه به ی تبدیل شده – أُزَکِّی به صورت أُزَکّا خوانده شده (فعل متکلم وحده باب تفعیل است و به ی ختم می شود.)
خوانش آقای لیله کوهی
بیت 5 مصرع 2 که دل به دست تو دادن خلاف در جان است – خِلاف با فتحه خوانده شده (خِلاف مصدر دوم باب مُفاعَلة است و به کسر خ صحیح است.)
بیت 10 أَولی به ضم همزه خوانده شده است (أَولی سزاوار – أُولی نخستین)
بیت 11 مصرع اول وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی و لا أُزَکِّیها – أُبَرِّئُ به صورت أُبَرِّیُ خوانده شده همزه به ی تبدیل شده – أُزَکِّی به صورت أُزَکّا خوانده شده (فعل متکلم وحده باب تفعیل است و به ی ختم می شود.)
خوانش خانم بازیان
بیت 10 أَولی به ضم همزه خوانده شده است
بیت 11 مصرع اول وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی– أُبَرِّئُ به صورت أُبْرِئُ به سکون ب . بدون تشدید ر خوانده شده است.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
سدید ملک ملک عارض خراسان است
صفی دولت و مخدوم اهل دیوان است
پناه دین خدای و معین شرع رسول
عمر که همچو علیّ و صدیق و عثمان است
لقب سدید و صفی یافته است زانکه دلش
[...]
مدبری ملکی بر جهان جهانبان است
که هر چه گوئی از او صد هزار چندان است
احد صفت صمدی لم یلد و لم یولد
که پیک «و» نامه او جبرئیل و قرآن است
مقدری که خداوندی کرسی و عرش است
[...]
چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است
چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است
جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف
تو راست معجزه و نام تو سلیمان است
از آن زمان که تو را نام شد به خیره کشی
[...]
وداع چون تو نگاری نه کار آسان است
هلاک عاشق مسکین فراق جانان است
نگر مفارقت جان ز تن چگونه بود
به جان دوست که هجران هزار چندان است
ز وصل خود نفسی پیش از آن که دور شوم
[...]
مرا به دیدن تو اشتیاق چندان است
که تشنه را به بیابان ، به آب حیوان است
چنان به ذکر تو مشغول خاطرم شب و روز
که ورد نام تو بالای حرز ایمان است
مگر تو یوسف گم گشته ای و من یعقوب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.