گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

طالبی، ترک سروری کن و جاه

رخ به هر مشکلی مپیچ ز راه

در سماوات کن به فکرت سیر

روح پیوند شو به عالم خیر

یاد ارواح پاک ورزش کن

خویشتن را بلند ارزش کن

منزل خود بلند ساز این جا

خویش را ارجمند ساز اینجا

تا چو باشد توجهت به فلک

در رکابت روند جن و ملک

بدر آر از گل طبیعت پای

تا کنی در میان جنت جای

روح را رفرف و براق اینست

عقل را رای و اتفاق اینست

راه نارفته کی رسی جایی؟

جای نادیده چون نهی پایی؟

در گذار تو هر هوس دامیست

از حیات تو هر نفس گامیست

دو جهانی بدین صغیری تو

تا ترا مختصر نگیری تو

این چنین آلتی مجازی نیست

وین چنین حالتی به بازی نیست

ترک یاران خویشتن دادی

رشتهٔ جان به دست تن دادی

تن به جاه و مال چست شود

دین به علم و عمل درست شود

تا تو گرد کلاه و سر گردی

کی بدان رسته راهبر گردی؟

داغ ایمان به روی جان درکش

علم دین بر آسمان برکش

پشت بر خاکدان فانی کن

روی در عالم معانی کن

زنده‌ای شو به جان معرفتش

تا برآیی به حیله و صفتش

نفس قدسی چو کامیاب شود

کار بر منهج صواب شود

رنج نایافتن ز هستی تست

وز بلندی که عین پستی تست

چند و چند از گریز و ناخلفی؟

هم پدیدست حد خوش علفی

تا بکی شرمسار باید بود؟

مدتی هم به کار باید بود

این چنین کارخانه‌ای در دست

تو چنان خفته خوش، چه عذرت هست؟

کارت از کاهلی نیاید راست

بعد ازین عذر رفته باید خواست

گر چه بر خویش بد پسندیدی

نتوان رفت راه نومیدی

منشان دیگ جستجو از جوش

تا رگی هست در تنت میکوش

واقفی، بر در مجاز مگرد

رخ نهادی به تیر باز مگرد

گر چه آهسته خر همیرانی

هم به جایی رسی، چه میدانی؟