هر کی از نیستی آید به سوی او خبری
اندر او از بشریت بنماید اثری
التفاتی نبود همت او را به علل
گر علل گیرد جمله ز علی تا به ثری
هر کسی که متلاشی شود و محو ز خویش
به سوی او کند از عین حقیقت نظری
جوهری بیند صافی متحلی به حلل
متمکن شده در کالبد جانوری
تو به صورت چه قناعت کنی از صحبت او
رو دگر شو تو به تحقیق که او شد دگری
بشنو شکر وی از من که به جان و سر تو
که بدان لطف و حلاوت نچشیدم شکری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، شاعر به بیان تجربهای معنوی و روحانی میپردازد. او میگوید هر کسی که از حالت عدم و نیستی به سوی خداوند بیاید، نشانهای از بشریت را در خود نشان میدهد. تاکید بر این است که اگر توجه و همت انسان به علل و عوامل دنیوی باشد، او نمیتواند به عمق حقیقت برسد. تنها کسی که خود را از قید خودی جدا کرده و به حقیقت واقعی نگریسته، میتواند جوهر pure و صفای روحانی را ببیند. شاعر از شنونده میخواهد که به ظاهر قناعت نکند و به دنبال حقیقت عمیقتری باشد که در سیر و سلوک به دست میآید. او همچنین به شکر و سپاسگزاری از لطف و حلاوت الهی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: هر کس که از عدم و هیچ به سوی او بیاید، نشانهای از انسانیت را در وجود او نمایان میکند.
هوش مصنوعی: او هیچ توجهی به دلایل ندارد، زیرا اگر به آنها توجه کند، تمامی چیزها از علی تا پایینترین سطح میافتند.
هوش مصنوعی: هر شخصی که از خود بگذرد و به سمت او متوجه شود، از ذات واقعی او نگاهی به دست میآورد.
هوش مصنوعی: درخشش جواهر صاف و زرق و برقدار به خوبی قابل مشاهده است و آن در موجود زندهای که در آن قرار دارد، نمایان شده.
هوش مصنوعی: چرا با ظاهر کسی راضی باشی وقتی میتوانی با او صحبت کنی؟ به حقیقت پی ببر که او به فرد دیگری تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: به من گوش کن که من برای تو از شکر میگویم، زیرا من به خاطر لطف و شیرینیات آن را تجربه نکردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من خواهی و اندوه دل من نبری
اینْت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری
تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی
من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری
غم تو چند خورم و انده تو چند برم
[...]
چون به هم کردی بسیار بنفشهٔ طبری
باز برگرد به بستان در چون کبک دری
تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری
که به چشم تو چنان آید، چون درنگری
آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد
زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری
تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری
زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری
می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک
[...]
گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری
گشت تابنده ز دریای معانی گهری
سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک
ملکالعرش عطا داد ملک را پسری
ملک باغ است و در آن باغ ملک سنجر هست
[...]
شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری
آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری
خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ
از در آنکه شب و روز درو در نگری
گرمی و تری در طبع هلاک شکرست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.