هان! ای دلِ عبرتبین! از دیده عِبَر کن! هان!
ایوانِ مدائن را آیینهٔ عبرت دان!
یکره ز لبِ دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دُوُم دجله بر خاکِ مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهٔ خون گویی
کز گرمیِ خونابش آتش چِکَد از مژگان
بینی که لبِ دجله چون کف به دهان آرد؟
گویی ز تَفِ آهش لب آبله زد چندان
از آتشِ حسرت بین بریان جگرِ دجله
خود آب شنیدهستی کآتش کُنَدش بریان
بر دجله گِری نونو! وز دیده زکاتش ده
گرچه لبِ دریا هست از دجله زکاتاِستان
گر دجله درآمیزد بادِ لب و سوزِ دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان
تا سلسلهٔ ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گهگه به زبانِ اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوشِ دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانهٔ هر قصری پندی دهدت نو نو
پندِ سرِ دندانه بشنو ز بُنِ دندان
گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر ما نِه و اشکی دو سه هم بِفْشان
از نوحهٔ جغدالحق ماییم به دردِ سر
از دیده گلابی کن، دردِ سرِ ما بنشان
آری! چه عجب داری؟ کاندر چمنِ گیتی
جغد است پیِ بلبل؛ نوحهست پیِ الحان
ما بارگهِ دادیم این رفت ستم بر ما
بر قصرِ ستمکاران تا خود چه رسد خِذلان
گویی که نگون کردهست ایوانِ فلکوش را
حکمِ فلکِ گردان؟ یا حکمِ فلکگردان؟
بر دیدهٔ من خندی کاینجا ز چه میگرید؟
خندند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
نی زالِ مدائن کم از پیرزنِ کوفه
نه حجرهٔ تنگِ این کمتر ز تنورِ آن
دانی چه؟ مدائن را با کوفه برابر نه!
از سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان
این است همان ایوان کز نقشِ رخِ مردم
خاکِ درِ او بودی دیوارِ نگارستان
این است همان درگه کاو را ز شهان بودی
دیلم مَلِکِ بابِل، هندو شهِ ترکستان
این است همان صفّه کز هیبتِ او بردی
بر شیرِ فلک حمله شیرِ تنِ شادروان
پندار همان عهد است، از دیدهٔ فکرت بین!
در سلسلهٔ درگه، در کوکبهٔ میدان
از اسب پیاده شو، بر نَطعِ زمین رُخ نِه
زیرِ پیِ پیلش بین شهمات شده نُعمان
نی! نی! که چو نُعمان بین پیلافکنِ شاهان را
پیلانِ شب و روزش کُشته به پیِ دوران
ای بس شهِ پیلافکن کافکنْد به شهپیلی
شطرنجیِ تقدیرش در ماتگهِ حِرمان
مست است زمین زیرا خوردهست بهجای می
در کاسِ سرِ هُرمُز، خونِ دلِ نُوشِروان
بس پند که بود آنگه بر تاجِ سرش پیدا
صد پندِ نو است اکنون در مغزِ سرش پنهان
کسری و ترنجِ زر، پرویز و به زرّین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
پرویز به هر خوانی زرّینتره گستردی
کردی ز بساطِ زر، زرّینتره را بستان
پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو
زرّینتره کو برخوان؟ رو «کَم تَرَکوا» برخوان
گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک؟
ز ایشان شکمِ خاک است آبستنِ جاویدان
بس دیر همی زاید آبستنِ خاک، آری
دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
خونِ دلِ شیرین است آن می که دهد رَزبُن
ز آب و گِلِ پرویز است آن خُم که نهد دهقان
چندین تنِ جَبّاران کاین خاک فرو خوردهست
این گرسنهچشم آخر هم سیر نشد ز ایشان
از خونِ دلِ طفلان سرخابِ رخ آمیزد
این زالِ سپید ابرو، وین مامِ سیهپستان
خاقانی ازین درگه دریوزهٔ عبرت کن
تا از درِ تو زینپس دریوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه
فردا ز درِ رندی توشه طلبد سلطان
گر زادِ رهِ مکه تحفهست به هر شهری
تو زادِ مدائن بَر تحفه ز پیِ شروان
هرکس بَرَد از مکّه سبحه ز گِلِ جمره
پس تو ز مدائن بَر سبحه ز گلِ سلمان
این بحرِ بصیرت بین! بیشربت از او مگذر
کز شطّ چنین بحری لبتشنه شدن نتوان
اِخوان که زِ راه آیند، آرند رهآوردی
این قطعه رهآورد است از بهرِ دلِ اِخوان
بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند
معتوه مسیحا دل، دیوانهٔ عاقل جان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عبرتگیری از تاریخ و سرنوشت ملتها پرداخته است. شاعر با اشاره به ایوان مداین و دجله، از مشاهدهی عبرتهای تاریخی و آثار ویرانیهای قدرتمندان یاد میکند. او بر این باور است که هیچ کس از سرنوشت فرار نمیکند و چنانچه حاکمان ظلم کنند، سرانجام خود دچاران مشکلات خواهند شد. شاعر به زوال قدرتهای بزرگ و از بین رفتن آنها اشاره میکند و با اشاره به قصهی پرویز و کسری، بر ناپایداری قدرت و ثروت تأکید دارد. در نهایت، او از خواننده میخواهد که از تاریخ عبرت بگیرد و بر بیثباتی دنیا تأمل کند.
هوش مصنوعی: ای دل آگاه! با نگاه عبرتآمیز به چیزها بنگر! بدان که ایوان مدائن نماد عبرت است و میتوان از آن درس گرفت!
هوش مصنوعی: از لبهای رود دجله راهی به سوی شهر مدائن بپیمای و با چشم دیگر خود، دجله را بر خاک مدائن بیفکن.
هوش مصنوعی: دجله به قدری ناراحت و غمگین است که به نظر میرسد از چشمانش اشکهای آتشین میریزد، گویی خونش آنقدر داغ است که شعلههایی از آن خارج میشود.
هوش مصنوعی: آیا میبینی که چطور لبهای رود دجله مانند کف به دهان میآید؟ گویی از شدت آه و غم، آنقدر به لبها فشار میآورد که زخم میشوند.
هوش مصنوعی: از شعلههای حسرت، در جگر دجله، خبری از آتش شنیدهای که میتواند او را با خاکستر کند.
هوش مصنوعی: از روی دجله نرو و از چشمت زکاتش را پرداخت کن، هرچند که دریا وجود دارد، اما زکات دجله همان دجله است.
هوش مصنوعی: اگر باد لب و آتش دل به دجله بپیوندد، نیمی از آن افسرده میشود و نیمی دیگر مانند آتشدان شعله ور میگردد.
هوش مصنوعی: هنگامی که ایوان (ساختمان بزرگ و باشکوه) خراب شد، شهرهای مدائن به رود دجله متصل شدند و دجله به شکل زنجیری پیچ خورده درآمد.
هوش مصنوعی: هر از گاهی با زبان اشک، صدای ایوان را به گوش دل برسان تا بتوانی پاسخی از آن بشنوی.
هوش مصنوعی: هر گوشه از زندگی و تجربیات چوپانها و حکمتهای آنها میتواند به ما نکتههای جدیدی بیاموزد. باید از آموزههای اندیشمندان و تجربیات آنها استفاده کنیم و به عمق این آموزهها توجه کنیم.
هوش مصنوعی: میگوید که تو از خاک هستی، و ما هم بخشی از تو و خاک تو هستیم. حالا چند قدمی روی ما بگذار و چند اشک هم بر ما بریز.
هوش مصنوعی: ما از نوای جغد حقیقت میگوییم و از درد سر رنج میبریم. ای کسی که چشمانت مانند گلابی است، درد سر ما را کاهش بده.
هوش مصنوعی: بله! جای تعجبی ندارد. در دنیای ما، جغد به دنبال بلبل است؛ این موضوع نشانهای از نوحه و غمانگیزی است که در پسِ زیباییهای زندگی پنهان شده است.
ما که پادشاهان دادگر و عادلی بودیم عاقبتمان این شد.حال سرانجام حاکمانی که ستمگر هستند چه اندازه خوار و پست خواهد بود
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که فرمان آسمان، سرنوشت ایوانی را که به زیبایی همچون آسمان است، تحت تأثیر قرار داده است. آیا این سرنوشت از جانب فرمانروای آسمانی بوده است؟
هوش مصنوعی: به من نگاه کن و لبخند بزن، چرا که در اینجا کسی نمیتواند برای آنچه که در دل دارد گریه کند. فقط بر این چشمِ نگاهم میخندند که در این جا جایی برای گریه کردن نیست.
هوش مصنوعی: زالِ مدائن، که ویژگیهای خاصی دارد، از یک زن پیر روستایی در کوفه کمتر نیست. فضای زندگی او به اندازهٔ تنگی یک حجره است و این تنگی کمتر از فضای درون یک تنور نیست.
هوش مصنوعی: میدانی؟ شهرهای بزرگ را نمیتوان با کوفه مقایسه کرد! از دل خود آتشی برافروز و از چشمانت طوفانی در طلب باش.
هوش مصنوعی: این جا همان ایوانی است که تصویر چهرهی آدمی بر خاک درِ آن نقش بسته و دیوارش مانند نگارخانهای از زیباییهاست.
هوش مصنوعی: این جا همان مکان است که در دوران قدیم پادشاهان بزرگی چون دیلم و بابِل و همچنین هندو و شهرداری از ترکستان به آنجا مربوط میشوند.
هوش مصنوعی: این مکان همان جایی است که به خاطر شکوه او، شیر آسمان (فلک) را به چالش کشیدی و شیر تنِ شاداب و شادابان را به مبارزه طلبیدی.
هوش مصنوعی: اندیشه و تصور انسان، معیاری برای عهد و پیمانهاست. با نگاه عمیق به آنچه در ذهن میگذرد، میتوان رابطهها و تحولات زندگی را درک کرد. در حقیقت، در جهانی که به ما ارتباط دارد، این افکار ما هستند که میتوانند سرنوشتساز باشند.
هوش مصنوعی: پیاده شو و روی زمین بنشین و زیر پای فیل بزرگی که در حال حرکت است، نُعمان را ببین که چگونه در خاک محو شده است.
هوش مصنوعی: نه! نه! مانند نُعمان، نفرین بر کسی که با فریاد و لشکر کشی خود، پیلان و حیوانات زمینی را در طول شب و روز نابود کرده و به دورانی که میگذرد رسیده است.
هوش مصنوعی: بسیاری از پادشاهان و بزرگانی که در جنگها و نبردها به پیروزی رسیدهاند، در نهایت در دام تقدیر و سرنوشت خود گرفتار میشوند و در لحظات بحرانی و ناشی از حسرت، به شکست و مات دچار میشوند.
هوش مصنوعی: زمین به خاطر خون دل نوشروان که به جای می در کاسه سر هرمز قرار گرفته، مست و شوریدهحال است.
هوش مصنوعی: اگر به گذشته نگاه کنیم، میبینیم که او در آن زمان پندهای زیادی بر سرش نمایان بود، اما اکنون این اندیشهها و آموزهها در عمق ذهنش پنهان شدهاند.
هوش مصنوعی: کسرى و ترنج طلا، پرویز و زرین، همه در یک لحظه نابود شده و با خاک برابر گشتند.
هوش مصنوعی: پرویز، در هر مهمانی سفرهای به طلا پهن کردهای، اما حالا از آن سفره طلا چیزی برمیدارم.
هوش مصنوعی: پرویز اکنون گم شده است، از گمشدهها کمتر صحبت کن، کجا او را پیدا کنیم؟ برو و آن آیه «چقدر کم گذاشتند» را بخوان.
هوش مصنوعی: پرسیدی آن بزرگانی که در اوج قدرت و زیبایی بودند، حالا کجا هستند؟ اکنون تنها خاکی از آنها باقی مانده که در خود انتظار جاودانگی را میکشد.
هوش مصنوعی: زمین مدت زیادی است که منتظر بارش باران و زایش گیاهان است. بله، زاییدن کار دشواری است، اما تشکیل نطفه و شروع زندگی کار سادهتری است.
هوش مصنوعی: آبمیوهای که به دل شادابی ببخشد و سرشار از طعم خوش باشد، همانند آن است که از زندگی و حیات ناشی میشود. همچنین، ظرفی که این نوشیدنی در آن نگهداری میشود، به نوعی نمادی از زحمات و تلاش کشاورز است که محصولش را به دست میآورد.
هوش مصنوعی: برخی از افراد قدرتمند و ستمگر بر این سرزمین حکومت کردهاند، اما در نهایت، حتی این زمین که گرسنه و تشنه است، نتوانسته است به اندازه کافی از آنها تغذیه کند و هیچیک از این ستمگران هم هرگز راضی و سیر نشدهاند.
هوش مصنوعی: این زالِ سپید ابرو که با رنگی شبیه به سرخاب میدرخشد، از اشک و رنج دل کودکانی بهوجود آمده است و این مادر با سینههای سیاه و تیره، نمادی از سختیها و دردهای آنان است.
هوش مصنوعی: خاقانی از سرنوشت و تجربیات زندگی عبرت بگیرد و بهخاطر این که در آینده دچار مشکلات نشود، بهتر است از درگاه تو درخواست کند تا دیگران هم از او عبرت بگیرند.
هوش مصنوعی: اگر امروز توشهای از کسی که در مقام سلطنت است بخواهی، فردا همان شخص از توشهای که در مقام رندی و سبکسری داری، خواهد خواست.
هوش مصنوعی: اگر زادگاه مکه هدیهای ارزنده برای هر شهری باشد، تو که اهل مدائن هستی، با ارج و مقام به مراتب بیشتر از آن هدیه برای یافتن شروان هستی.
هوش مصنوعی: هر کسی که از مکه تسبیحی از خاک جمره بر میدارد، تو هم از مدائن تسبیحی از گل سلمان بر دار.
هوش مصنوعی: این دریا که روشنیاش را میبینی، بدون نوشیدنیاش از آن عبور نکن؛ زیرا در کناره چنین دریایی نمیتوان با تشنگی ماند.
هوش مصنوعی: برادران که از راه میآیند، هدیهای برای شما میآورند. این بخش هدیهای است برای دل برادران.
هوش مصنوعی: نگاه کن که در این بخش چه جادویی به وسیلهٔ شخصی دیوانه که در عین حال دل پاکی دارد، به وجود آمده است. او دیوانهای است که عقل و جان او در یک حالت خاص به سر میبرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای دو رخ تو پروین وی دو لب تو مرجان
پروینت بلای دل مرجانت بلای جان
پشتم شده چون گردون اندر پی آن پروین
چشمم شده چون دریا اندر غم آن مرجان
دودی است مگر خطتگلبرگ در آن پیدا
[...]
جانان نکند هرگز، هرگز نکند جانان
شادان دل ما یکدم، یکدم دل ما شادان
هجرش چو کشد ما را، ما را چو کشد هجرش
صد جان بدهد وصلش، وصلش بدهد صد جان
دردم چو بود از پی، از پی چو بود دردم
[...]
چند از پی نان برپا در پیش کسان چون خوان
خاینده هردونی چون گوشت برای نان
ای روبه پرحیلت، تا کی چو سگان جویی
از بهر یکی من نان، دوری زیکی منان
تا چند کمیت می افتاده ترا در سر
[...]
رو مذهب عاشق را برعکس روشها دان
کز یار دروغیها از صدق به و احسان
حال است محال او مزد است وبال او
عدل است همه ظلمش داد است از او بهتان
نرم است درشت او کعبهست کنشت او
[...]
نانش نه و خلق او را در هر دو جهان مهمان
ای دوست چنین باشد ایثار جوانمردان
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۹۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.