صبح چو مهر از درم درآمد جانان
ماه جبینش ز شام زلف نمایان
وه چه جبین آفتاب مطلع فجری
کامده از ذره کمترش مه تابان
پا به گل از حسرت قدش قد طوبی
خونجگر از غیرت لبش دل مرجان
آه، چه قامت که با قیام قیامت
آمده با صد عتاب دست و گریبان
آه چه لب، غیرت عقیق یمانی
خونجگرش در بدخش لعل بدخشان
دیده کوتاه بین به قدّ وی ار داد
نسبت شمشاد باغ و سرو گلستان
داد خطا نسبتی که در بر دانا
بی بصر آمد نه نزد مردم نادان
قامت شمشاد را نه مهر منوّر
قد سهی سرو را، نه سیب زنخدان
لعل نباشد تکلیمش نمک ریز
لعل نباشد تبسمیش شکر سان
تا دهدم در خیال نخل قدش بر
آب دهم هر دمش ز دیده گریان
ژاله عیان بر رخ چو باغ خلیلش
یا که چکد قطره قطره آب ز نیران
لشکر خط کرده بر سریر رخش جا
مور ندیدم خدیو ملک سلیمان
خاک نشین شد هزار سلسله دل
سلسله زلف تا نمود پریشان
چشم وی از فتنه ریخت خون جهانی
کافر و قتال صد هزار مسلمان
طرز نگاهش ز فتنه آفت عالم
چشم سیاهش به حیله فتنه دوران
صید دلم شد به شیر چشمش مایل
می رمد از شیر اگرچه صید بیابان
گفت به عیاریم که می برمت دل
گفت بر طراریم که می دهمت جان
گفتمش ای ماه آسمان نکویی
گفتمش ای آفتاب کشور خوبان
دل که و جان چیست، تا نثار تو آرم
ای که نثار تو باد صد دل و صد جان
گاه مسلمان و گاه کفر شعارم
تا شده آن دلربا نگار غزلخوان
معجز لعل لب تو، رونق ملت
هندوی خال رخ تو، رهزن ایمان
دین مرا تا رباید آن بت ارمن
خون مرا تا بریزد آن مه ترکان
تیغ ندانم بُدش به دست نگارین
یا به کف آورده ابروی کج جانان
ای ز تو پرنور شمع عقل مجرد
وی به تو روشن چراغ دانش لقمان
نطق تو این، یا بیان عیسی مریم
کلک تو این یا، عصای موسی عمران
بوی تو این، یا شمیم خُلد مزین
کوی تو این، یا فضای روضه رضوان
عقل مجرد کجا و بحر گمانت
خس نکند هرگز انغماس به عمّان
درد جهانی دوا شود به یکی دم
بر لب اگر آوری حکایت درمان
طی کند اقصای لامکان به یکی گام
آوری از توسن خیال به جولان
دلبری و خوبی از تو آید و یکسر
خوبان بر خود زنند بیهده بهتان
مهر به نظاره رخ تو چو حربا
بر سر دیوار چرخ آمده حیران
در بر حُسن تو قرص مهر چو شبنم
در بر روی تو جرم ماه چو کتان
گر ببرم رشته امید من از تو
می ببرندم به تیغ کین رگ شریان
گرچه به وزن این قصیده گشت مساوی
با یکی از نغز گفته های چو هذیان
نظم خداوند، شرم دفتر سعدی
شعر شهنشاه، رشک صفحه حسّان
نظم تو نظمی است، گر قبیح نکاتش
آمده در تنگ روح ساری اصلان
تا وزد از سمت باغ رایحه گل
تا دمد از طرف راغ لاله نعمان
باد تو را خصم جان چو آتش در تن
باد تو را دوست، دل چو غنچه خندان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مادر می را بکرد باید قربان
بچهٔ او را گرفت و کرد به زندان
بچهٔ او را ازو گرفت ندانی
تاش نکوبی نخست و زو نکشی جان
جز که نباشد حلال دور بکردن
[...]
شاه چو بر کند دل ز بزم و گلستان
آسان آرد بچنگ مملکت آسان
وحشی چیزی است ملک و این زان دانم
کو نشود هیچگونه بسته بانسان
بندش عدل است و چون بعدل ببندیش
[...]
ای بزمین بر ، بزرگ سایۀ یزدان
ای ملک عادل ، ای مبارک سلطان
آنچه تو کردی ز پادشاهی و مردی
پور سیاوش نکرد و رستم دستان
روی تو نادیده ، هر که نام تو بشنید
[...]
آنگه رزبانش را بخواند دهقان
دو پسر خویش را، دو پسر رزبان
هر یک داسی بیاورند یتیمان
برده به آتش درون و کرده به سوهان
تهنیت عید را چو سرو خرامان
از در خرپشته اندر آمد جانان
بو یا زلفش به بوی عنبر سارا
رنگین رویش به رنگ لاله نعمان
کرده به شانه دو تاه سیصد حلقه
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.