اقلیم دل به زور مسخر نمیشود
این فتح بیشکست میسر نمیشود
از گریه سرنوشت چه شویم که این رقم
زایل به آب چون خط ساغر نمیشود
روشندلان خوش آمد شاهان نگفتهاند
آیینه عیبپوش سکندر نمیشود
جان میدهم نهفته که دل پی نمیبرد
خون میخورم چنانکه لبم تر نمیشود
کی مینهد دلیر قدم در محیط عشق
تا کس در آب دیده شناور نمیشود
خاک از غبارگاه بلندی طلب بود
با ما به خاکساری همسر نمیشود
پیداست تا کجاست ترقی ما که مور
گر بال یافت صاحب شهیر نمیشود
بر فرق ریخت خاک که در هیچ معرکه
از ناکسی سیاهی لشکر نمیشود
آسودهخاطریم ز رد و قبول خلق
فرسوده محک زر اختر نمیشود
گر توتیا کنند گهر را چو بشکنند
با خواری شکست برابر نمیشود
خود را دگر ز گرمروان نشمری کلیم
در زیر پایت آبله اخگر نمیشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وصلت به آبِ دیده میسر نمیشود
دستم به حیلههایِ دگر درنمیشود
هرچند گردِ پای و سرِ دل برآمدم
هیچم حدیثِ هجرِ تو در سر نمیشود
دل بیشتر ز دیده بپالود و همچنان
[...]
سر نیست کز تو بر سر خنجر نمیشود
تا سر نمیشود غمت از سر نمیشود
از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی
کان با قضای چرخ برابر نمیشود
هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون
[...]
یک حاجتم ز وصل میسر نمیشود
یک حجتم ز عشق مقرر نمیشود
کارم درافتاد ولیکن به یل برون
کاری چنین به پهلوی لاغر نمیشود
زین شیوه آتشی که مرا در دل اوفتاد
[...]
کو دیدهای که بیتو به خون تر نمیشود؟
یا رخ که از فراق تو چون زر نمیشود؟
زان طره باد نیست که نگرفت بوی مشک
زان زلف خاک نیست که عنبر نمیشود
پیوسته با منی و مرا با تو هیچ وقت
[...]
بی روی یار صبر میسر نمیشود
بیصورتش حباب مصور نمیشود
با او دمی وصال به صد لابه سالها
تقریر میکنیم و مقرر نمیشود
گفتم که بوسهای بربایم ز لعل او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.