خطت گرد لب آن مشکین نبات است
که رسته بر لب آب حیات است
به هر کس دارد آن چشم التفاتی
به حال ما چرا بی التفات است
به راه کعبه وصلت دو چشمم
یکی چون دجله وان دیگر فرات است
زکات لب بده ای نامسلمان
که یک رکن از مسلمانی زکات است
به قتل من براتی دارد از مشک
رخت کز وی نه امکان نجات است
لبت آمد نگینی لعل کز خط
سیه کرده پی مهر برات است
ز سعدی نیست تا جامی جز این فرق
که یکسر شعر جامی طیبات است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر چه در سخن کآب حیات است
بود جایز هر آن چه از ممکنات است
مرا اول سخن با تو زذات است
به آخر ماجرا اندر صفات است
سیاهی گر بدانی نورِ ذات است
به تاریکی درون، آبِ حیات است
زنخدانش که سیم بی زکات است
در او چاهی پر از آب حیات است
لب چون شکرش به از نبات است
دهانش چشمه آب حیات است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.