گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

دلبر چه کرد با من مسکین مستمند

دل را ببرد از من و در پای غم فکند

تا پای بند شد دل من در دو زلف دوست

سودا گرفته است و نگیرد به هیچ پند

با چشم همچو نرگس و با قدّ همچو سرو

با روی همچو ماهش و گیسوی چون کمند

با ابروی چو طاق معنبر کشیده خوش

با زلف دلفریبش و با لعل همچو قند

در ما فکند آتش رخ را به درد هجر

وآنگه برفت و شاخ صبوری ز تن بکند

رحمی نکرد بر من و بر حال زار من

آخر جفا و جور نگوید که تا به چند

زین بیشتر ستم به من خسته دل مکن

کز خوبرو نکند کس جفا پسند

ای دل طمع مدار به عهد و وفای کس

کاندر زمانه یار وفادار خود کمند

چون دیده بر جمال تو افتادم از جهان

بر آتش رخ تو فتادیم چون سپند