تا دیده ی من بر رخ همچون قمر افتاد
راز دلم از پرده محنت بدر افتاد
دیگر نکند چشم به خورشید جهانتاب
آن را که بدان طلعت چون مه نظر افتاد
بر بوی گذاری که کند بر سر او دوست
چون خاک دل شیفته در ره گذر افتاد
در کوی فراقت صنما عاشق مسکین
دلداده به جان از غم جان بی خبر افتاد
آن طرّه هندو که به بالات حسد برد
آشفته و سرگشته به کوه و کمر افتاد
گفتم که به پات افکنم این سر چو بدیدم
پیش قدمت جان و جهان مختصر افتاد
حال دل مجروح من خسته چه پرسی
عمریست که از کار جهان بی خبر افتاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حس عاشقانه و تاثیری که زیبایی معشوق بر دل او گذاشته سخن میگوید. او روایت میکند که وقتی به چهره معشوقش نظاره میکند، تمامی رازهای دلش آشکار میشود و دیگر به هیچچیز جز او توجه ندارد. همچنین، او از دلتنگی و غم عاشقی صحبت میکند و اینکه قلبش در خیابانهای عشق، بیخبر از دنیا، رنج میکشد. شاعر به جنون و بیتابی ناشی از عشق اشاره میکند و میگوید که تمام هستیاش به پای معشوقش همواره فدای میشود. در نهایت، او بیان میکند که دل مجروحش از غم سالهاست که از دنیا بیخبر مانده است.
هوش مصنوعی: زمانی که چشمانم به چهرهای مانند ماه افتاد، راز دل من از هجر و درد فاش شد.
هوش مصنوعی: دیگر کسی به زیبایی و درخشش خورشید توجهی نخواهد کرد، وقتی که کسی با چهرهای همچون ماه در برابرش قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: در فضایی که بوی محبوب به مشام میرسد، کسی مانند خاکی که عاشق شده است، در مسیر عبور او به زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: در کوچه عشق تو، عاشق بیچارهای همهچیزش را فدای تو کرده است و از شدت غم و اندوهی که بر او حاکم است، حتی از حال خودش بیخبر است.
هوش مصنوعی: آن موی زیبا و جذاب هندی که حسادت به بالای تو sparked ایجاد کرده، باعث شده که در کوه و دامن در هم ریخته و سرگیجه به سر ببرند.
هوش مصنوعی: به او گفتم که سرم را به پای تو میافکنم چون دیدم در پیش قدمت، جان و جهان برایم کوچک و ناچیز به نظر رسید.
هوش مصنوعی: حالت دل زخمدیده من را نپرس، زیرا سالهاست که از مشکلات دنیا بیخبر ماندهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد
کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد
چشم و دل عشاق چنان پر شد از آن حسن
تا قصه خوبان که بنامند برافتاد
بس چشمه حیوان که از آن حسن بجوشید
[...]
زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد
از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد
گفتیم که عقل از همه کاری به درآید
بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد
شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم
[...]
باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد
بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد
لطفی کن و تیری دگرم سوی دل انداز
کان تیر نخستین که زدی بر جگر افتاد
پرسیدن یاران کهن رسم قدیم است
[...]
جان بر لب لعلش چو مگس بر شکر افتاد
با وصل تو دل چون شبهی در گهر افتاد
کی دست زند در کمر صحبت شیرین
فرهاد که با درد فراق از کمر افتاد
با روی تو زد آب روان لاف لطافت
[...]
پیرانه سَرَم عشقِ جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بِنَهفتم به درافتاد
از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دامِ که درافتاد
دردا که از آن آهوی مُشکینِ سیه چشم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.