هجر در دامن دل ریخته خار عجبی
گلبن حسرت ما، کرده بهار عجبی
ناخنم تیشه شد وسینهٔ من کوه غم است
زده ام دست، دلیرانه به کار عجبی
سودی از دولت همسایگی ماه نکرد
زلف هندوی تو، دارد شب تار عجبی
دیده، جز بوالعجبی هیچ نبیند در هند
فلک انداخته ما را به دیار عجبی
شمع، سررشتهٔ افسانه به کف داد، حزین
دوش با داغ تو، دل داشت شمار عجبی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.