گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

به من بر مسلم شد این نکته باز

که مردم به گیتی بماند دراز

به‌شرطی که‌ فکرش نگیرد شتاب

مگرسوی‌آمیزش‌و خورد و خواب

بباید کش از این سه فکرت برون

نباشد دگر فکرتی رهنمون

چو شب از سر روز تاج افکند

خورد شام و تن در دواج افکند

چو از خاوران روز شد آشکار

پی کسب روزی بچسبد به کار

غم گردش ماه و سالیش نه

بجز فکر روزی خیالیش نه

نه فکر بزرگی و میری کند

نه اندیشه از روز پیری کند

نه او را غم حال بانو بود

که بانوی او نیز چون او بود

نه در دل غم کودک بی‌زبان

که پروردگارش بود مهربان

اگر باشد اندر هنر خبرتش

به هر کار یزدان کند نصرتش

کند تکیه‌ بر صنع‌ و نیروی خوبش

به‌ عقل‌ و هش و زور بازوی‌ خویش

وگر پیشه‌ور با ترازو بود

ترازوش سرمایهٔ او بود

بویژه که شیرین‌زبانی کند

به خلق خدا مهربانی کند

چو شد عدل میل ترازوی او

بود میل هر مشتری سوی او

چو نیکوسخن‌بود و حاضرجوا ب

شود بهتر از مشتری کامیاب

وگر ترش‌رو بود و بی‌رای و هوش

بود کم خریدار و اندک‌فروش

بداگر خرید و فروش اندکست

دو ده نیم بهتر ز یک ده‌ یک است

وگر کشت‌کار است و برزیگرست

مر او را زمین و زمان یاور است

به پاییز بندد کمر استوار

برد آب و حاضر کند کشتزار

چهار آخشیجان بود یار او

طبیعت کند سعی درکار او

که گفتار زردشت پیغمبر است

ستون جهان مرد برزیگر است