بیسر و پایی اگر در چشم خوار آید ترا
دل به دست آرش که یک روزی به کار آید ترا
با هزاران رنج بردن گنج عالم هیچ نیست
دولت آن باشد ز در بیانتظار آید ترا
دولت هر مملکت در اختیار ملت است
آخر ای ملت به کف کی اختیار آید ترا
پافشاری کن، حقوق زندگان آور به دست
ورنه همچون مرده تا محشر فشار آید ترا
نام جان کندن به شهر مردگان چون زندگیست
همچو من زین زندگانی ننگ و عار آید ترا
تا نسازی دست و دامن را نگار از خون دل
کی به کف بیخون دل دست نگار آید ترا
کیستی ای نوگل خندان که در باغ بهشت
بلبل شوریدهدل هر سو هزار آید ترا
کن روان از خون دل جو در کنار خویشتن
تا مگر آن سرو دلجو در کنار آید ترا
فرخی بسپار جان وز انتظار آسوده شو
گر به بالینت نیامد در مزار آید ترا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.