گنجور

 
فرخی یزدی

در میکده گر رند قدح نوش نبودیم

همچو خم می اینهمه در جوش نبودیم

یک صبح نشد شام که در میکده عشق

از نشئه می بیخود و مدهوش نبودیم

از جور خزانیم زبان بسته وگرنه

هنگام بهار این همه خاموش نبودیم

یک ذره اگر مهر و وفا داشتی ای مه

از یاد تو اینگونه فراموش نبودیم

در تهمتنی شهره نگشتیم در آفاق

گر کینه کش خون سیاووش نبودیم

چون شمع سحر مردن ما بود مسلم

گر زنده از آن صبح بناگوش نبودیم

ما پاکدلان را غم عشقت چو محک زد

دانست چو سیم سره مغشوش نبودیم

 
sunny dark_mode