گنجور

 
یغمای جندقی

کمتری ابوالحسن یغما عرضه می دارد که فر رحمت یاران دایره ارواحم فارغ از شرماران بایره اشباح، رخت وصول در منزل افکند، و فلک نزول به ساحل کشید، از بخت خود به شکرم و از روزگار هم. هنوزم از تحمیلات تعارف مجالی نیفتاده و تکلیفات تکلف اقدامی به کار بنده زاده نداده تا عیاری از دخل و خرجش گیرم و معیاری بر اقتصاد و خرجش بندم، ولی ضنت سخت ارکان وی و منت سست بنیان منسوبان دورش گواهند که در جزو مخارج تفتیرها کرده است و با نقد مداخل توفیرها برده، جلب فواید در سلب زواید دیده و تعطیل مواید را تحصیل عواید یافته. قرضیش نه که گزاردن فرض باشد یا طلبی که اخذش محتاج عرض. بر یک سوی بلد توی باغستان کوئی گرفته، و دور از فرزندان آدم جائی و جوئی.

هفته و ماه آنجا کس نپوید بل ماه و سالی مگس نپرد. مشتی ماش و ارزان دارد و نانی تا رفع خرمن فرش کاشانه را پلاسی هست و سرب یاران خانه را کرباسی، اهالی مرز را نیز از عوالی تا ادانی بر وجه تفقد اعتنائی می رود و از پاس تودد امتناعی نیست، بیت:

من که یغما که اگر سلطنت فقر این است

کی نه پرویز نه جمشید گدای در ماست

ترک تلاشی به مناعت مقدور است و برگ معاشی به قناعت میسور، زندگی بذل دوندگی تاکی و سرمایه خدائی صرف بندگی تا چند؟چون نونیازان عرفان بازت انسان کامل نگویم و به بوی آنکه چرخ معیشت بر محور کام دایر افتد قطب زمان نخوانم. هر که خواهی باش و هر چه خواهی گو، مربی حسن ظن است و دیگر چیزها مکر و فن. تو بی شبهت خارج از بائره فرزندان آدمی و از روی یقین مرد دایره ارواح مکرم. وقت است که تقویت را گذری کنی و به عین تربیت نظری. به خویشم پیوستگی فرمای و از خویشم رستگی بخش. ناورد سرداری بازپرداز و آورد خاکساری به ساز. از مستوری ذوق چشان و فر نیستی عز هستی ده.

ترا به امام حسین بهر سیاقت که دانی و لیاقت که توانی این خاکسار ناقص عیار را فراموش مکن و خامه از شرح سلامت و طرح خدمت خاموش مخواه. طبقات ارواح مکرم را از بهتر قبیله تا مهتر طویله بنده ام، و خیال یک یک را که معنی وصال است و وصلی بی زوال پرستنده. به تفصیل عرض نیازی از من بر سرای و عذر جداگانه کتاب اقامت کن، خاصه فلان را که ملک جانش مملوک است و جاودانش راه ارادت مسکوک.

 
sunny dark_mode