گنجور

 
یغمای جندقی

آدمی در هر جایگاه که بارجست و راه یافت خواه فراز تخت خواه بالای دار. خوشتر آنستی که از بن دندان و میان جان نی روی دل و سرزبان بار خدا را سپاس دار آید و با نرم خوئی و گشاده روئی بر نرم و درشت و شیرین و تلخ جهان روزگذار. رازی اگر دارد هم بدو گوید و چیزی اگر خواهد هم از او جوید. همین مایه که از بند توپخانه والا رسته اند و در آشیانه درویشانه خویش از گزند توپچی و آسیب قراول با زن و فرزند و خویش و پیوند خود آسوده و آزاد نشسته همواره سپاس دار آیند و ستایش بخشایش پاک یزدان و آرام و آسایش جان و تن را پاسگزار، تا کی و به کدام دستاویز کار سردار و دیگر گرفتاران را از این زنجیر و زندان رستگاری خیزد و آزادی و آرام چاره بند و گرفتاری کند. آفتاب شهریاران را که تختش پاینده باد و بختش فزاینده، به خواست خدا مهر آمرزگاری خواهد جنبید و همگان را دیر یا زود کار از بند خواری شمار ارجمندی و کامکاری خواهد یافت. ندانم سرکار خان این شب ها و روزها با آن تب ها و سوزها در چه کار است و بر پست و بلند چرخ بازیگر به چه راه و روش روزشمار؟ بهتر آن است که زشت و زیبای کیهان را به فر بردباری و سنگ و بازوی خویشتن داری و هنگ، بر خود آسان و هموار سازند، و تلخ و شورش را که به خواست خدا دیر یا زود جام بر سنگ است و سنگ بر جام در کام جان شیرین گوار فرمایند. شامی نیست که بامش در پی نباشد و هیچ باغی نه که پیوسته کوب آزمای خزان و دی پاید، شعر:

بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر

باز یکی روزگار چون شکر آید

اگر دمی دو فر دیدار سر کاری تهی از رنج و آزار یاران خانه دست تواند داد آگاهی فرستند که دریافت آن خرم انجمن را به جان آماده ایم و به سر ایستاده.

 
sunny dark_mode