خواستم از غوغا کار آشوب را پرسشی آرم و افسرده روان را از آشوب جدائی و غوغای تنهائی آرامشی سازم، هنوز لب نگشوده و این سر بسته راز را در میان نهاده افسانه بند وچوب و کند و کوب خود آغاز کرده جان درد آلودم به اندوهی شکیب سوز انباز داشت. بختم بسوزد و تخت اختر تیره روزم بر گردد که به هیچ کارم یاری نکردند و پای مردی و دستیاری نیاوردند پای گسسته دست بر دل، بار در گل از دوده درویش سر خویش و راه امام زاده قاسم در پیش گرفتم. این چیزها و ستیزها که در جرگه شما می گویند و آن بدگمانی ها که کهنه و نو از بزرگان و پرستاران شما می شنوم، اگر در راه آرزوی دیدارت شیشه هستی به سنگ آید و فراخ پهنه زیست از تنگ گیری های کشش و خواست گلوگاه نای و سینه چنگ گردد، رامش پیوستگی نخواهم و از آن بند گران گزندت رستگی نجویم. یکسر مو آبرو و آسایش دوست را به دریا دریا و کوه کوه خون خویش و آرامش دل برابر کنم. در جای خود سنگین به پای تلخ و شیرین در کش و سخت و رنگین بزن و نغز و نوشین بخوان. اگر من در ره مهرت به ناکامی خاک شوم، رشته شب و روز نخواهد گسست و گرد اندوهی بر دامن گردون نخواهد نشست. مصرع: تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست.
دوست دیرینه یار بی کینه غوغا نامه به تو پرداخته و هر چه باید در آن یاد فرموده اند، هنگام جنبش از خانه فراموش کردم، هر چه زودتر دیده بر آن در سایم دیر است، ما را از خود اندیشه و پنداری نیست، هر چه فرمان تو باشد آن کنیم.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر از مشکلات و دردهای خود سخن میگوید و میخواهد با طرح پرسشهایی از زندگی و تنهاییاش آرامشی پیدا کند. او اشاره میکند که به رغم تلاشهایش برای رسیدن به آرامش، ناامیدی و تیرهروزی بر زندگیاش سایه افکنده است. او به راه امامزاده قاسم میرود و در پی تجربههای تلخ و شیرین خود، تصمیم میگیرد آرزوهایش را با خون و جانش در میان بگذارد. شاعر به دوستی دیرینهاش نامه مینویسد و از او میخواهد که فراموش نکند و هر چه در دل دارد، با او در میان بگذارد. او به این نتیجه میرسد که مهمتر از همه، پیروی از اراده و فرمان دوست است و در این راستا، از هر گونه پیرایه و اندیشهای آزاد است.
هوش مصنوعی: خواستم از آشفتگیها و دردهایی که درونم هست سؤالی بپرسم و روح ناراحت خود را از این جدایی و تنهایی آرامش بخشم. هنوز زبان به سخن نگشودهام و این راز پنهان را بر دوش کشیدهام، اما داستانهای سختی و رنج خود را شروع کردهام و دردناک ترین اندوه را بر دوش دارم. وضعیت من به اندازهای بد شده که هیچ کمکی برایم نمیشود و به سختی میتوانم بر دردهایم فائق آیم. به ناچار به راهی که به امام زاده قاسم میرسد رفتم و فکر کردم که این مشکلات و ناامیدیها که از بزرگان شما میشنوم، اگر برای رسیدن به دیدارت نیازم را به خطر بیندازد، دیگر آن را نخواهم خواست. در عوض همه چیزم را برای آرامش تو فدای خواهم کرد و اگر در مسیر عشق تو به شکست برسم، به آن ادامه میدهم و در دل اندوه نخواهم نشست. فقط میگویم بمان ای کسی که همچون تو خالص و پاک نیستی.
هوش مصنوعی: دوست قدیمی و وفادارم، نامهای به تو نوشته که در آن تمامی نکات لازم را یادآور شده است. من در زمان خروج از خانه فراموش کردم که آن را با خود ببرم و حالا وقت زیادی را از دست دادهام. ما هیچ نگرانی یا تصوری از خود نداریم و هر چه تو بگویی، همان را انجام خواهیم داد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.