گنجور

 
یغمای جندقی

سرکار آجودان باشی از نگارستان به شارستان فرمود، و کاخ شبستان و شاخ سرابستان را از روی بهارین و رای نگارین آب چمن و رنگ گلستان بخشید. مرا در پرده به خویش خواند و بی پرده بر این بنوره سخن آراست که امروز از همه یاران کهنه و نو قاآنی و تو مرا نزدیکترانید و با پیمان من از پیوند دور و نزدیک بر کران. من هم به دیده یکتائی در هر دو نگریسته ام و در راه و روش بر ساز و سامانی دیگر زیسته خوی خوش و انداز نیک و سرشت پاک و فر گوهر و دیگر مردمی های شما را در فرگاه امیر و بزرگان لشکر و دیگر جای چونانکه باید گفته ام و پاسخ های نغز و دلخواه شنفته، همه دانند اکنون از در راستی و درستی مردم یک خانه ایم و هر سه پرواز اندیش یک آشیانه. ترک و تاز یک شما را از من دانند و روشن و تاریک مرا از شما خوانند. هرگونه امید و خواهش که مرا بازوی ساختن است و نیروی پرداختن، بی بوک و مگر بگوئید و بجوئید تا جائی که پای رفتن باشد و یارای جستن چاراسبه خواهم تاخت و ده مرده خواهم ساخت. اگر خدای نخواسته انجام آنرا خدای نخواست، کوشش بی سپاس من و دانش کارشناس شما پوزش اندیش بی گناهی من خواهد بود و هیچ یک را گمان تن آسائی و کوتاهی نخواهد رفت.

مراهم در دوستی دو خواهش و کام است که پاس هر دو شما و مرا مایه رامش و نام خواهد بود، اگر چه دانم ناگفته بر آن هنجار آئین و آهنگ خواهید داشت و بدان اندام و انداز پاس شتاب و درنگ خواهید کرد ولی از در یاد آوری نام بردن و یاد کردن خوشتر: نخست آنکه به فرمان یکتائی که هر دو را خوی و سرشت است و روزنامه سرنوشت، با هم انباز خانه و خوان باشید و در خورد تاب و توان از آشنایی دیوان دیوانه زیست بیگانه و بر کران. زیرا که هم رنج شما از گسست آنان خواهد کاست و هم رامش من از پیوست شما خواهد افزود چندین نام و کام و آسودگی و آرام دیگر نیز که نهفته پیداست و نگفته گویا بر این دو بیخ برومند که نوید دو جهانش شایه و شاخ است خواهد رست، و جان همه از نکوهش بدخواه و کاوش دشمن و کاهش آبرو خواهد رست. مردم روزگار آتش خرمن اند و آلایش دامن، از کوی همه دوری و از روی همه کوری خوشتر. آنان که از پیش خویش و به کیش شما یاران راستین اند و شما نیز آنان را از در یکتائی سر بر آستان و جان در آستین، از همه درباره هر دو نامهربانی ها دیده ام و بدزبانی ها شنیده، پیداست بداندیشان را که هزار بار برتر از ایشانند گفتار چیست و رفتار کدام.

دویم آنکه در خانه خویش نیز هر هنگام برگ آرامش آرید و ساز رامش، شما کار بر آن باشد که اگر مرا بدان کاشانه کار افتد یا شما را درین آشیانه گذار، دمی دو از در دلخواه یارای دانش و دیدی بود و پروای گفت و شنیدی. اگر این دو خواهش را نیز خوار گیرید و باد پندارید، از سر مهر و خرسندی نه رنجش و خودپسندی بردباری و سازگاری خواهم کرد، و همچنان بی بویه پاداش پاس یاری خواهم داشت. چون پای نام و ننگ در میان است و بدکیشان را از چپ و راست تیر نکوهش در کمان، از نگارش این مایه گزارش گریز و گزیری نبود. هر دو را سود سودای زندگانی بی زیان باد و خرم بهار کامرانی بی تاب تموز و باد خزان.

 
sunny dark_mode