آن که با موکب او قافله ها دل برود
در رکابش دل دیوانه و عاقل برود
وز جمالش غم جان خارج و داخل برود
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
آنچنان جای گرفته است که مشکل برود
گر برم زآتش دل بر مه و خورشید شعاع
مکن از مهر نصیحت مکن از کینه نزاع
روز میدان وداع است نه ایوان سماع
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
تا تحمل کند آن لحظه که محمل برود
نظر آسا چو پی قافله پو می گیرم
تا ز دل جو نشود دیده گلو می گیرم
ور کند چشمه به مژگان سر جو می گیرم
اشک حسرت به سرانگشت فرو می گیرم
که اگر راه دهم قافله در گل برود
از نظر می رودم چهر دلارای حبیب
کی بپاید ز پیش پای دل از پند ادیب
عقل و سر می برود در قدمش دست و رکیب
عجب است ار نرود قاعده صبر و شکیت
پیش هر دیده که آن شکل و شمایل برود
فاصله کوری و دیدم به نظر یک سرمو است
نکنم فرق که این دیده من یالب جو است
شاید ار پی نبرم کاین سر من و آن ره اوست
ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود
صحتش درد اگر فاطمه بیمار تو نیست
راحتش رنج دل ار خسته و افگار تو نیست
ای تو جان همه تنها دل و جان زار تو نیست
کس ندانم که درین شهر گرفتار تو نیست
مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود
بارها خون دل از شش جهتم راه ببست
جوش عمان نظر سیل به قلزم پیوست
لیک خود پاره ای تخته نیارست گسست
موج این بار چنان کشتی طاقت بشکست
که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود
سوی کویم مکش از یارم سفر کرده هجر
خانه گور بود منزل دل مرده هجر
راحت وصل بود مرگ به افسرده هجر
قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر
خسته آسوده بخسبد چو به منزل برود
ز آتش عشق خود اندر تب و تابم می کشت
یا خیال لبش از دیده در آبم می کشت
گر به رحمت به مثل یا به عذابم می کشت
لطف بود آنکه به شمشیر عتابم می کشت
قتل صاحب نظر آن است که قاتل برود
دولت وصل تو را طالب غیبیم و شهود
همه را در ره سودات زیان مایه سود
والی ار مهر نورزد چه ورا حاصل بود
سعدی ار عشق نبازد چکند ملک وجود
حیف باشد که همه عمر به باطل برود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و جدایی است. شاعر به شدت تحت تأثیر معشوق خود قرار گرفته و احساساتش را به تصویر کشیده است. او از آتش عشق صحبت میکند که همچون عذابی جانکاه او را میکشد، و از غم و اندوه ناشی از فراق معشوقش مینالد. شاعر به تمثیل قافلهای اشاره میکند که در پی محبوبش در حال حرکت است و احساس میکند که با وداع، دلهایش نیز از دست خواهد رفت. این شعر نشاندهنده تنش میان عقل و عشق، و عواقب جدایی است که قلب و روح انسان را تحت فشار قرار میدهد. در نهایت، شاعر بر اهمیت وصال و معنای واقعی عشق تأکید میکند و آن را بالاتر از هر چیز دیگری میداند.
هوش مصنوعی: کسی که با همراهی او، کاروانها دلشان را به دست میآورند، در پی او هم دل دیوانه و هم دل عاقل راه میافتد.
هوش مصنوعی: از زیبایی او، غم درون و بیرون از وجودم رخت بربندد. به او گفتم: بگذار کمی تماشا کنم، شاید دل از این غم رها شود.
هوش مصنوعی: او به قدری در دل و ذهن دیگران جا گرفته است که رفتن یا فراموش کردنش بسیار دشوار است.
هوش مصنوعی: اگر از آتش دل خود به سوی ماه و خورشید برخیزم، از محبت و دوستی کسی جدا نشوید و از کینه و دشمنی دوری کنید.
هوش مصنوعی: در این روز، لحظه وداع فرارسیده و دیگر وقت ساز و آواز نیست. باید دلی از سنگ داشت تا بتوان در مسیر وداع قدم گذاشت.
هوش مصنوعی: او آماده است تا لحظهای را تحمل کند که سفر آغاز شود.
هوش مصنوعی: به آرامی و به دنبال گروهی حرکت میکنم، تا از دل و احساساتم باخبر نشوم. برای پنهان کردن اشکهایم، گلویم را فشار میزنم.
هوش مصنوعی: اگر چشمانش مانند چشمه باشد و من را مجذوب کند، اشک حسرت را با انگشتانم جمع میکنم.
هوش مصنوعی: اگر به قافله راهی نشان دهم، ممکن است در گل و لای گیر کند و نتواند حرکت کند.
هوش مصنوعی: من از نظر ناپدید میشوم، چهره دلفریب دوست کی تواند از پا افتاده دل، از نصیحتهای استاد محافظت کند.
هوش مصنوعی: عقل و فکر در برابر او و قدمهایش تحت تأثیر قرار میگیرد و شگفتانگیز است اگر کسی در این شرایط صبر و شکیبایی را فراموش کند.
هوش مصنوعی: هر جا که آن زیبایی و جذابیت برود، نگاهها به دنبالش میرود و همه مجذوب او میشوند.
هوش مصنوعی: فاصله بین دیده نشدن و دیدن برای من مانند یک سرمو است. نمیدانم که آیا باید تفاوتی بین این دو بگذارم یا نه. این دیده من شبیه جویبار است.
هوش مصنوعی: شاید چون به دنبالش نرفتهام، متوجه شدهام که این سر من به او مربوط میشود. وقتی او از نظرم رفت، دیگر نتوانستم زیباییاش را ببینم.
هوش مصنوعی: مانند چشمی که با خاموش شدن چراغ، نورش از روبرو میرود.
هوش مصنوعی: اگر فاطمه سلامتیاش را از دست داده و بیمار است، به معنای واقعی راحتی و آسایش را تجربه نمیکند. حتی اگر دل او خسته و رنجیده باشد، باز هم نمیتواند از درد تو احساس راحتی کند.
هوش مصنوعی: ای محبوب من، تو جان همه هستی و دل و جان من در غم تو بیکسان است. نمیدانم در این شهر کسی باشد که در درد تو گرفتار نشده باشد.
هوش مصنوعی: فردی که به شهر میآید، اگر آگاهانه نباشد و بدون توجه برود، چیزی از آنجا نخواهد فهمید.
هوش مصنوعی: من بارها از درد درونم به صورتهای مختلف رنج کشیدم و به طرف زندگی امیدوار شدم، اما همچنان احساس میکنم که غم و اندوه مانند سیلابی به دلم رسوخ کرده و میخواهد آن را غرق کند.
هوش مصنوعی: اما خودش نتوانست حتی یک تکه چوب را از هم جدا کند، موج این دریا به قدری قوی بود که تحمل کشتی را شکست.
هوش مصنوعی: تکان خوردن تخته چوبی به سمت ساحل برایم عجیب است.
هوش مصنوعی: به جایی نروم که محبوبم را رها کردهام، زیرا رنج دوری او مانند خانهای است که برای دل مردهام به مثابه گورستانی میباشد.
هوش مصنوعی: مرگ در عشق به وصل بسیار آسان است، اما کسی که از دوری رنج میبرد، ارزش ارتباط را نمیداند.
هوش مصنوعی: وقتی به خانه برگردد، خسته و آسوده میتواند استراحت کند.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و شوری که در وجودم دارم، بیقرار و نگرانم. یا این که فکر لبهای او چنان بر من تاثیر میگذارد که گویی در دل آب غرق شدهام.
هوش مصنوعی: اگر با رحمت مرا بکشی یا با عذاب، در هر صورت لطف تو باشد؛ حتی اگر با شمشیر هم تنبیهم کنی، باز هم از محبت تو به شمار میآید.
هوش مصنوعی: کشتن کسی که دارای فکر و نظر است، به این معناست که قاتل باید برود و مسئولیت کار خود را بپذیرد.
هوش مصنوعی: ما در پی رسیدن به خوشبختی ناشی از وصال تو هستیم و در این راه، همه چیز را در جهت منافع تو به زیان خود میدانیم.
هوش مصنوعی: اگر والی نسبت به مهربانی اقدام نکند، چه چیزی از او به دست میآید؟ و اگر سعدی به عشق ورزی نپردازد، چه برآوردی از زندگی خواهد داشت؟
هوش مصنوعی: زندگی به هدر برود و در بیهودهگی سپری شود، واقعاً جای افسوس دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.