بخش ۳۷ - در نوشتن شیرین جواب خسرو را و عتاب کردن بدو در عشق و محبت با دیگران
که از ما آفرین بر آن خداوند
که نبد در خداوندیش مانند
خداوندی که هست آورد از نیست
جز او از نیست هست آور، دگر کیست
سپهر از وی بلند و خاک از او پست
بلند و پست را او میکند هست
یکی را طبع آتشناک دادهست
یکی را مسکنت چون خاک دادهست
یکی را بار نه کرد و قوی دست
یکی را بارکش فرمود و پا بست
یکی را گفت رو آتش بر افروز
یکی را گفت چون خاشاک میسوز
یکی را توتی شهد و شکر کرد
یکی را قوت دل خون جگر کرد
به خسرو داد مغروری که میتاز
به شیرین داد مسکینی که میساز
به خسرو هر چه خواهی گفت میگوی
به شیرین هر چه جوید گفت میجوی
کرم گستر خدیوا، سرفرازا
عدالت پرورا، مسکین نوازا
زهی هر کام از اختر جسته دیده
شکر را رام و شیرین را رمیده
رسید آن نامه یعنی خنجر تیز
رسید آن نامه یعنی تیغ خون ریز
روان افروخت اما همچو آذر
جگر پرورد لیکن همچو خنجر
نمود آن ناوک زهر آب داده
به دل از آنچه میجستی زیاده
اثر چندان که میجویی فزونتر
جگر چندان که خواهی غرق خونتر
ز بیانصافی شاهم به فریاد
کزین سان بسته شیرین را به فرهاد
ز بیم آن شهم درتهمت افکند
که بر شکر زند لعلم شکر خند
زدی طعنم که گر مسکین نوازی
چرا با بی دلی چون من نسازی
تو شاهی پادشاهان ارجمندند
نیاز عشق برخود چون پسندند
تو نازک طبع و شیرین آتشین خوی
به هم کی سر کنند آن طبع و این خوی
به یک تلخی که از شیرین چشیدی
به درد خود ز شکر چاره دیدی
ترا جز کامرانی خو نباشد
چو شکر هست گو شیرین نباشد
چرا تلخی ز شیرین بایدت برد
چو شیرینی ز شکر میتوان خورد
دگر فرمود شه کز رشک شکر
چو شیرین داشتی جانی بر آذر
چرا بد نام کردی خویشتن را
به یاری بر گزیدی کوهکن را
شکر دور از تو چندانی ندارد
که شیرینش به انسانی شمارد
چه جای آن که بی انصافی آرم
چنین هم سنگ مردانش شمارم
تو نیز ای شه به بد کس را مکن یاد
میالا خویش را در طعن فرهاد
مبین نادیده مردم را به خواری
که دور است از طریق شهریاری
چه کارت با گدای گوشهگیری
ستمکش خستهای، زاری، فقیری
اسیر محنت درد جهانی
بلای آسمانی را نشانی
ز سختیهای دوران خورده نیرنگ
فتاده کار او با تیشه و سنگ
به دست آورده با سد گونه تشویش
لب نانی به زور بازوی خویش
نه جسته خاطرش دلجویی کس
نه اندر گفتهاش بدگویی کس
قرار زحمت ما داده بر خویش
اگر بگذاردش طعن بد اندیش
ز سختیهای سنگین نیست آزار
مگر از سخت گوییهای اغیار
مگر با هر که فرماید کسی کار
نهانی با ویش گرم است بازار
مگر از کارفرما گر به مزدور
رود لطفی ز تهمت نیست معذور
اگر چه با کسی کاری ندارم
که بر ناکرده سوگندی بیارم
ولیکن ز آنچه در مکنون شاه است
خدا داند که شیرین بیگناه است
مرا مشمول تهمت سازی این شاه
که با اغیار پردازی به دلخواه
مگر بی تهمت آزادی نیابی
دلی نا کرده خون شادی نیابی
مگر تا زهر در کامی نریزی
به عشرت باده در جامی نریزی
و گر افسوس شیرین خورده بودی
غم ناموس شیرین خورده بودی
مکن شاها مخور افسوس شیرین
مفرما تلخ بر خود عیش شیرین
مخور چندین غم شیرین نباید
که درعیش تو نقصانی در آید
ترا پروای شیرین اینقدر نیست
از اینها جز تمنای شکر نیست
چه بر من ترسی ازبدنامی ای شاه
کزین ره دیگران را دادهای راه
ز رسوایی کسی را کی گزند است
چو طبع شه چنین رسوا پسند است
چرا رسوایی خود را نجویم
که پیش شه فزاید آبرویم
مگرنه دیگران را این هنر بود
که هر دم آبروشان بیشتر بود
مرا دامان بحمدالله پاک است
ز حرف عیب جویانم چه باک است
ز خسرو بهتری اندر جهان کو
ز من کامی که دیدی باز برگو
چه افسونهای شیرین کار بردی
که از حلوای شیرینم نخوردی
چو راه دل نزد افسون شاهم
که خواهد بردن از افسون ز راهم
اگر شیرین ز افسون نرم گشتی
کجا بازار شکر گرم گشتی
اگر گشتی ز دامان آتشم تیز
ز من کی سرد گشتی مهر پرویز
اگر درمن هوس را راه بودی
کمینه شکر گویم شاه بودی
هوس دشمن شدم روزم سیه گشت
وفا جستم چنین کاری تبه گشت
فریب هر هوسناکی بخوردم
که خسرو از هوسناکان شمردم
تو خود را پاس دار از حرف بدگو
چو خود بهتر شدی درمان من جو
چو خوش با یار گفت آن رند سرمست
که از مستی فتاد و شیشه بشکست
که چون من راه رو تا خود نیفتی
بدان ماند نصیحتها که گفتی
ز کار نامه چون پرداخت خامه
سمنبر مهر زد بر پشت نامه
به پیک شاه داد و گفت برخیز
سنان بر تحفه جای ناوک تیز
زبانیگفت با پرویز بر گوی
که این آزرده را آزار کم جوی
مزن تیغ آنکه را تیر است بر دل
منه بار آنکه را بار است در دل
جفا با این دل ناشاد کم کن
چو از چشمم فکندی یاد کم کن
ترا عیشی خوش و روزیست فیروز
چه میخواهی از این جان غم اندوز
تو روز و شب به عیش و کامرانی
ز شبهای سیه روزان چه دانی
به شکر آنکه داری جان خرم
مرنجان خسته جانی را به هردم
نه آن شیرین بود شیرین که دیدی
که گر کوه بلا دیدی کشیدی
کنون سختی چنان از کارش افکند
که کاهش مینماید کوه الوند
وز آن پس کرد گلگون را سبک خیز
به کوه بیستون بر رغم پرویز
همی رفتی و با خود راز گفتی
غم و درد گذشته باز گفتی
به دل گفتی که ای سودا گرفته
من از دستت ره صحرا گرفته
به چندین محنتم کردی گرفتار
نمیدانم دلی یا خصم خون خوار
به خاک تیره گر خواهی نشستم
دگر عهد هوا خواهان شکستم
گرم با درد همدم خواهی اینک
گرم رسوای عالم خواهی اینک
فزونتر شد جنونم ز آنچه خواهی
به رسوایی فزونم ز آنچه خواهی
برون مشکل برم جان از چنین دل
به اندر سینه پیکان از چنین دل
تنوری باشد و اختر درونش
به از سینه و این دل در درونش
چه اندر خانه سد خصمم به کینه
چه این دل را نگه دارم به سینه
فتادم تا پی دل خوار گشتم
شدم تا یار دل بی یار گشتم
ز شهر و آشنایان دورم از دل
به جان زار و به تن رنجورم از دل
بتی بودم ز سر تا پا دلارا
چنان گشتم که نشناسم سر از پا
ز گیسو داشتم زنجیر شیران
به زنجیر اوفتادم چون اسیران
هر آن خنجر که از مژگان کشیدم
به من بر گشت و زهر او چشیدم
کمند زلف بهر صید بودم
چو دیدم خویشتن در قید بودم
لبم کآب حیات خویشتن داشت
برای خویش مرگ جاودان داشت
به نرگس جادویی تعلیم کردم
به جادو خویش را تسلیم کردم
فروزان بود چهر آتشینم
ندانستم که در آتش نشینم
چو شمشیرم بد ابروی خمیده
کنون شمشیر بر رویم کشیده
دل سنگین که بد در سینهٔ من
کنون سنگی بود بر سینهٔ من
مرا چاهی که بد زیب زنخدان
در آن چاهم کنون چون ماه کنعان
وز آن آتش که خوی من برافروخت
مرا خود خرمن صبر و سکون سوخت
بلا بودم چو بالا مینمودم
ولی آخر بلای خویش بودم
ز نزدیکان یکی را خواند نزدیک
کز او افروختی شبهای تاریک
بگفت و کرد چهر از اشک خون تر
که از شیرین کسی بینی زبون تر
به خواری بسته دل نادیده خواری
به یار بسته دل نادیده یاری
به حدی ساخت خواری با مزاجش
که بر مرگ است پنداری علاجش
چنان خصمی بود با جان خویشش
که گویی نیست جان خصمیست پیشش
چو سوزد بیش راحت بیش دارد
مگر کآتشپرستی کیش دارد
مرا بینی که چون سخت است جانم
عدوی خویش و ننگ خاندانم
به خود خصمی ز دشمن بیش کردم
که کردهست آنکه من با خویش کردم
کس از ظلمات جوید مهر تابان
کس از شمشیر نوشد آب حیوان
غزالی کاو وصال شیر جوید
نخست از جان شیرین دست شوید
طمع بستن به کس وانگه به پرویز
بود پلهو زدن بر خنجر تیز
وفا جستن ز کس وانگه به خسرو
بود عمر گذشته جستن از نو
به یادش سینه بر خنجر نهادم
که پا ننهاد بر خاری به یادم
به نامش زهرها نوشید کامم
که در کامش نشد جامی به نامم
وفاداری بر پرویز ننگ است
بود یک رنگ با هرکس دورنگ است
هوس را در برش قدری تمام است
از آن خصمیش با هر نیکنام است
طمع داند به خون خود وفا را
طفیلی نام بنهد آشنا را
به مسکینی کسی کاید به کویش
چو مسکینان نظر دارد به رویش
گذشتم در رهش از شهریاری
چرا او بنگرد بر من به خواری
چو آیم من به پای خود ز ارمن
از این افزون سزاوار است برمن
ببست از دیگرانم چشم امید
به چشم دیگرانم کاش میدید
مرا داند پرستاری به درگاه
که با من عشق میورزد به دلخواه
گر از چشم بزرگی دیده بر خویش
از او کم نیستم گر نیستم بیش
از آن بگذر که در ارمن امیرم
به ملک دلبری صاحب سریرم
اگر فر جهانداریست دارم
وگر فرهنگ دلداریست دارم
چه شد کز سر تکبر دور دارم
ترحم با دلی رنجور دارم
به خود گفتم که گر خسرو امیر است
چو داغ عاشقی دارد فقیر است
همه عجز است و مسکینیست خویش
نشاید از تکبر دید سویش
بر او از مهر همدردی نمودم
زنی بودم جوانمردی نمودم
وفاداری خوش است اما نه چندان
که بار آرد چنین خواری و حرمان
تهی از ده دلان پهلو کنی به
به یاران دورو یک رو کنی به
به پهلو یکدلی بنشان نکو خو
که جز یک دل نمیگنجد به پهلو
به شکر بست خود را وین نه بس بود
مرا بندد به فرهاد این چه کس بود
بر مردان نهد پتیارهای را
کز او رسوا کند بیچارهای را
شه آفاق داند خویشتن را
فقیری بی سر و پا کوهکن را
همانا در دل این اندیشه دارد
که او خنجر به دست این تیشه دارد
نداند کز فریب چشم جادو
گذارم تیشهٔ این در کف او
چنین میگفت و از دل ناله میکرد
دل از مژگان خود پر کاله میکرد
زمین از اشک چشمش سیل خون شد
روان با سیل سوی بیستون شد
به لب زین رشک جان خسرو آمد
ولی فرهاد را جانی نو آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن، شعری از نظامی گنجوی با موضوع عشق و قصهی فرهاد و شیرین است. شاعر به یکتا بودن خداوند اشاره میکند و میگوید هر موجودی به اراده او خلق شده است. سپس به توصیف حالات و سرنوشت مختلف انسانها میپردازد؛ برخی در عین قدرت، در عاطفه ضعیف هستند و برخی دیگر در حالی که زندگی سختی دارند، عشق و وفاداری را در خود حفظ میکنند. فرهاد، عاشق شیرین، با مشکلات و سختیهای زیادی روبهرو است و در تلاش است تا عشقش را حفظ کند.
شاعر انتقاداتی به بیعدالتیها و زشتیهای جامعه میکند و از شاه میخواهد انصاف را در مورد شیرین در نظر بگیرد. در نهایت، شعر به درد و رنج عاشقانه فرهاد میپردازد و به وفاداری و پاکی عشق او اشاره میکند. این اثر نشاندهندهی عمق احساسات انسانی و درگیریهای عاطفی ناشی از عشق و ستم است.
هوش مصنوعی: آفرین بر خداوندی که در ویژگیهایش هیچ کسی با او قابل مقایسه نیست.
هوش مصنوعی: خدایی که هر چیز را از عدم به وجود میآورد، جز او کسی نمیتواند از عدم چیزی به وجود آورد؛ پس هیچ کس دیگری نیست.
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر او بالا و زمین به خاطر او پایین است و او باعث وجود هر دو شده است.
هوش مصنوعی: یکی را خاصیتی چون آتش دادهاند و دیگری را حالتی ذلیل و خاکی بخشیدهاند.
هوش مصنوعی: یک نفر را مأمور کرد که بار را به دوش بگیرد و فرد دیگری را که قدرت بیشتری داشت، به عنوان بارکش تعیین کرد و او را پای بند کرد.
هوش مصنوعی: به یکی گفتند که آتش را روشن کند و به دیگری گفتند که مثل خاشاک بسوزد.
هوش مصنوعی: یکی را خوشبختی و لذت زندگی را عطا کرد، در حالی که دیگری را با مشکلات و سختیها مواجه ساخت.
هوش مصنوعی: خسرو، که شخصیتی مغرور و با اقتدار است، به شیرین که دیوانهوار به او عشق میورزد، محبتی جانانه میدهد. در عوض، شیرین که در شرایطی سخت و نیازمند قرار دارد، به کسی که بینوا و بیچاره است، کمک و محبت میکند.
هوش مصنوعی: هر چه بخواهی درباره خسرو بگو، اما اگر با شیرین صحبت میکنی، بهتر است به آنچه او میخواهد توجه کنی و صحبت کنی.
هوش مصنوعی: ای کسی که به نوازش مستمندان پردازی و با عدالت و بزرگی خود، همه را سرافراز میکنی.
هوش مصنوعی: چه خوشحال و شاداب است آن کسی که از ستارهها کامیابی به دست آورده و شیرینی زندگی را با آرامش تجربه میکند و از غم و اندوه دور است.
هوش مصنوعی: رسیدن آن نامه به معنای ورود خطر و تهدید است، همانطور که خنجر و تیغ تیز وارد عمل میشوند و میتوانند باعث آسیب و خونریزی شوند.
هوش مصنوعی: روح او با عشق و علاقهای سوزاننده پرورش یافته، اما در عین حال همانند یک خنجر، تیز و برنده است.
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به ابهت و تاثیر منفی چیزی دارد که به دل انسان نفوذ میکند. شخصی به چیزی اشاره دارد که باعث آزار و رنج او شده و از آنجا که اثرش بیش از آن چیزی است که در ابتدا به نظر میرسیده، به او آسیب زیادی رسانده است.
هوش مصنوعی: هرچه بیشتر به دنبال اثری باشی، اثر بیشتری پیدا میکنی و هرچه بیشتر بخواهی دلتنگی و درد را حس کنی، آن را بیشتر خواهی یافت.
هوش مصنوعی: به دلیل بیانصافی شاه، شیرین که به فرهاد تعلق داشت، به سختی از او دور شده است و او را به فریاد و ناله میاندازد.
هوش مصنوعی: از ترس آن شیر، تهمت به او زدند، زیرا او بر شکری که شایسته است، لبخند میزند.
هوش مصنوعی: تو به من اهانت کردی که اگر به مستمندی توجه کنی، پس چرا با کسی که دل شکسته و بیقرار است، رفتار مناسبی نداری؟
هوش مصنوعی: تو پادشاهی و پادشاهان ارجمند در برابر تو وجود دارند. عشق به تو همانند یک نیاز است که بر اساس خواستههای تو شکل میگیرد.
هوش مصنوعی: تو با طبع لطیف و ویژگیهای شیرین و آتشین خود، چطور ممکن است که این لطافت و این ویژگیها با هم در وجود یک فرد جمع شوند؟
هوش مصنوعی: اگر یک تلخی را که از شیرینی چشیدهای، تجربه کنی، ممکن است راهحلی برای درد و رنج خود در شکر و خوشی ببینی.
هوش مصنوعی: تو جز این که خوشبخت باشی، حال دیگری نخواهی داشت؛ همانطور که شکر وجود دارد، اما اگر شیرین نباشی، چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: چرا باید طعم تلخی را بچشی وقتی میتوانی از شیرینی لذت ببری؟
هوش مصنوعی: سپس پادشاه فرمود که چون به خاطر زیبایی شکر، مانند عسل شیرین و دلپذیر بود، بر آتش عشق جان خود را فدای آن کردهای.
هوش مصنوعی: چرا خود را بدنام کردی وقتی به کمک کسی روی آوردی که کارش تخریب است؟
هوش مصنوعی: شکر وقتی که در دوری تو باشد، خوشایند نیست و فقط در حضور توست که میتوان آن را شیرین و دلپذیر دانست.
هوش مصنوعی: جا ندارد که من بیانصافی کنم و مردان را هموزن آنان شمار کنم.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو هم به هیچکس بدی نکن و به یاد کسی که به تو آسیب رسانده، نیفت. فرهاد را در دشنام به یاد نیاور!
هوش مصنوعی: مردم را به اینکه در برابر پستیها و خواریها قرار نگیرند، نشان نده که چگونه از مقام والای رهبری و مدیریت فاصله گرفتهاند.
هوش مصنوعی: چه ارتباطی با کسی داری که در گوشهای تنها و رنجور به سر میبرد، کسی که در فقر و زحمت به سر میبرد و فقط به درد دل و شکایت مشغول است؟
هوش مصنوعی: انسانی که در سختیها و رنجهای زندگی گرفتار است، نشانهای از مصیبتهای آسمانی را به دوش میکشد.
هوش مصنوعی: او که از مشکلات زندگی آسیب دیده و فریب دیده است، حالا با زحمت و تلاش جدی چالشهای خود را پشت سر میگذارد و بر روی مشکلاتش کار میکند.
هوش مصنوعی: با تلاش و زحمت فراوان، با وجود نگرانیها و دغدغهها، توانسته است لقمه نانی را به کمک قدرت و زور بازوی خود به دست آورد.
هوش مصنوعی: نه کسی به فکر دلجویی او بوده و نه در صحبتهایش کسی به بدگویی از او پرداخته است.
هوش مصنوعی: اگر کسی بار زحمت ما را بر دوش خود قرار دهد، و قضاوتهای منفی بدخواهان را تحمل کند، نشان از استقامت و صبر اوست.
هوش مصنوعی: آزار و رنجی که از مشکلات بزرگ به ما میرسد، بیشتر ناشی از سخنان و نظرات سختگیرانه دیگران است.
هوش مصنوعی: هر کس با کسی که در مورد کارهای پنهانی صحبت میکند، رابطهای دوستانه و گرم دارد.
هوش مصنوعی: اگر کارفرما به مزدور لطفی کند، دیگر نمیتوان او را به خاطر تهمتها معذور دانست.
هوش مصنوعی: هرچند که با کسی هیچ ارتباطی ندارم، اما نمیتوانم به چیزی که انجام ندادهام، قسم بخورم.
هوش مصنوعی: اما تنها خدا میداند که در دل شاه چه چیزی نهفته است و اینکه او به هیچ وجه بیگناه و شیرین است.
هوش مصنوعی: من تحت تهمتهای این پادشاه قرار گرفتهام که به راحتی با دیگران به دلخواه خود دروغ میسازد.
هوش مصنوعی: مگر اینکه بدون اتهام و بیجهت، آزادی واقعی را به دست نیاوری، دل شاد و سرشار از خوشحالی نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: آیا میتوانی در دل برای لذت نوشیدن، زهر بریزی یا با لذت شادمانی در جام شراب، از آن لذت ببری؟
هوش مصنوعی: اگر از خاطرات شیرین گذشته خود غمگین شده بودی، باید نگران آبرو و اعتبار خود نیز میبودیدی.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، افسوس نخور و خود را غمگین نکن؛ چرا که زندگی تلخ را بر خود تحمیل نکن و از شیرینی لذت ببر.
هوش مصنوعی: غمها و نگرانیهای شیرین را نباید به دل گرفت، زیرا ممکن است بر شادی و خوشیهای تو تأثیر منفی بگذارد.
هوش مصنوعی: تو به شیرینی من اینقدر فکر نمیکنی و از این همه فقط آرزوی شکرگزاری در دلت هست.
هوش مصنوعی: ای شاه، من از بدنامی نمیترسم چون تو به دیگران راهی نشان دادهای که من نیز میتوانم از آن بهره ببرم.
هوش مصنوعی: وقتی کسی در مورد رسوایی و عیبهایش دچار مشکل میشود، دیگران به او آسیب نمیزنند، زیرا وقتی طبع و سرشت یک پادشاه به حاشیه رفت، او نمیتواند از رسوایی خود فاصله بگیرد.
هوش مصنوعی: چرا باید رسواییام را در میان بگذارم، وقتی که این کار فقط باعث افزایش آبرویم در برابر پادشاه میشود؟
هوش مصنوعی: آیا دیگران این توانایی را نداشتند که همیشه اعتبار و آبرویشان را افزایش دهند؟
هوش مصنوعی: من از اینکه دامنم پاک و بیعیب است، خوشحالم و از سخنان عیبجویان نگران نیستم.
هوش مصنوعی: در این دنیا بهتر از خسرو وجود ندارد. پس به من بگو که چه موفقیتی را پس از او مشاهده کردی؟
هوش مصنوعی: به چه زیبایی و هنری تو مرا فریفتی که حتی از لذت حلوای شیرینم هم زنجیر شدی و به آن دست نزدی؟
هوش مصنوعی: وقتی دل به جادوی شاه نزدیک میشود، او میتواند به راحتی مرا از مسیر خود دور کند.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر جذابیت و زیبایی شیرین نرم و لطیف شدهای، پس چرا به جایی رفتی که در آن بازار شکر رونق دارد؟
هوش مصنوعی: اگر از آتش من دور شوی، دیگر نمیتوانی به حالت آرامش برگردی. عشق تو به من همواره شعلهور است و نمیتوانی به سادگی از آن فاصله بگیری.
هوش مصنوعی: اگر در درون من آرزویی وجود داشت، به خاطر آن کمترین چیزی که میتوانم بگویم این است که تو همچون پادشاهی بودی.
هوش مصنوعی: روزی به خاطر هوس واشتیاق، به دشمنی روی آوردم و روزگارم به شدت تیره و تار شد. به دنبال وفاداری بودم، اما این کار من به گونهای خودم را به نابودی کشاند.
هوش مصنوعی: من در دام هر جذابهای افتادم که خسرو هم از آن جذابیتها نام برده است.
هوش مصنوعی: خودت را از سخنهای بد دور نگهدار، چون وقتی بهتر شوی، درمان دردهای من را هم خواهی یافت.
هوش مصنوعی: وقتی آن رند سرمست با یارش خوش صحبت میکرد، از سر مستی افتاد و شیشهاش شکست.
هوش مصنوعی: من تا زمانی که خودت به درک نرسی و قدم به قدم جلو نروی، نمیتوانم به تو راهنمایی کنم؛ نصیحتها فقط تا زمانی مؤثرند که خودت بخواهی تغییر کنی.
هوش مصنوعی: پس از اینکه کارنامه را نوشتند، قلم مهر را بر پشت نامه زد.
هوش مصنوعی: پیک شاه را به جلو فرستاد و گفت: بلند شو، تیرکمان را به جای تیر تیز آماده کن.
هوش مصنوعی: زبان به پرویز گفت که به این آزردهخاطر کمکم نیازاری.
هوش مصنوعی: به کسی که به قلبش تیر خورده، نزن و به کسی که بار سنگینی را تحمل میکند، بار اضافه نکن.
هوش مصنوعی: به دل بینوایت بیشتر سخت نگیر و یادهایی که از چشمانم رفتند، فراموش کن.
هوش مصنوعی: تو زندگی خوشی داری و روزگار خوبی را سپری میکنی، پس چرا باید از این دل پر از غم چیزی بخواهی؟
هوش مصنوعی: هر روز و شب در خوشی و لذت به سر میبری و از سختیها و شبهای تار و تلخ دیگران خبر نداری.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه جان خوشی داری، دل خسته را آزار نده.
هوش مصنوعی: شیرینیای که به چشم دیدی، واقعی نیست؛ زیرا وقتی با مشکلات و سختیها روبهرو شوی، متوجه خواهی شد که ارزشی که برای آن قائل بودی، ممکن است تحت تأثیر واقعیتهای دشوار زندگی قرار گیرد.
هوش مصنوعی: اکنون به خاطر سختی کارش آن قدر خسته شده که حتی کوه الوند هم به نظرش کوچکتر میآید.
هوش مصنوعی: پس از آن، گلگون به آرامی به کوه بیستون رفت، با وجود پرویز.
هوش مصنوعی: تو در حال حرکت بودی و به تنهایی با خودت صحبت میکردی و از غمها و دردهای گذشته یاد میکردی.
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم که ای نگرانی و اندوهی که مرا دربر گرفتهای، از تو دور شوم و به دنیای آزاد و وسیع بروم.
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه و به چه دلایلی در چنگال چه کسی یا چه چیزی افتادهام؛ آیا این گرفتاری به عشق و دل بستگی است یا به خصم و دشمنی که مرا دچار مشکل کرده است.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی بر خاک تیره بنشینم، عهد و پیمان خود را با کسانی که به من علاقه دارند، شکستهام.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به آرامش در دل درد و رنج خود برسیت، باید آماده باشی که به رسوایی و افشای حقیقت در جهان نیز روبرو شوی.
هوش مصنوعی: من دیوانگیم بیشتر شده و رسواییام هم از آنچه که تو میخواهی، بیشتر است.
هوش مصنوعی: از دلِ اینچنین، که پر از تیر و زخم است، میخواهم جانم را بیرون ببرم.
هوش مصنوعی: درون تنور شعلهور، ستارهای میدرخشد که از دل و سینهی انسان بهتر و ارزشمندتر است.
هوش مصنوعی: من در دل خود از کینه و دشمنی پر هستم و در عین حال، نمیدانم چگونه باید این احساسات را در من نگهدارم یا به کسی نشان بدهم.
هوش مصنوعی: به دنبال دل گمشدهام افتادم و در این راه، خودم را به یاری کسی رساندم که یاری ندارد.
هوش مصنوعی: از شهر و آشنایان دورم و دل و جانم در عذاب است و بدنی رنجور دارم.
هوش مصنوعی: من موجودی بودم با ظاهری زیبا و دلربا، اما اکنون به حدی دگرگون شدهام که حتی نتوانم خودم را از سر تا پا بشناسم.
هوش مصنوعی: از موهای او زنجیری داشتم که مانند شیران قدرتمند بود. اما وقتی گرفتار شدم، همچون اسیران در بند او افتادهام.
هوش مصنوعی: هر بار که با نگاهی نافذ و جذاب به کسی آسیب رساندهام، همان آسیبها به خودم برگشته و طعم تلخش را چشیدهام.
هوش مصنوعی: در دام زلف معشوقهام برای شکار او قرار گرفته بودم، اما وقتی به خودم نگاه کردم، متوجه شدم که خودم گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: لبم که آب حیات را در خود داشت، برای خود مرگی ابدی را رقم زده بود.
هوش مصنوعی: به نرگس جادویی آموختم و خود را تسلیم جادوی او کردم.
هوش مصنوعی: چهرهی من به شدت درخشان و جذاب بود، اما نمیدانستم که در حقیقت در آتشی فروزان و سوزان قرار دارم.
هوش مصنوعی: من مثل شمشیری هستم که حالا با ابروی خمیدهام، به سوی دشمنان کشیده شدهام.
هوش مصنوعی: دل سنگینی که در سینهام است، هماکنون مانند سنگی محکم و سنگین بر قلبم قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: من در چاهی افتادهام که زیبایی زنخدانم را در آن مشاهده میکنم، و حالا همچون ماه کنعان درخشانی دارم.
هوش مصنوعی: این شعری بیان میکند که از آن آتش درونی که ذات و شخصیت من را به تلاطم درآورده، خودم نیز به آرامش و صبر خود آسیب زدهام و آن را به آتش کشیدهام.
هوش مصنوعی: من در سختی و مصیبت بودم وقتی که خودم را بالاتر از دیگران میدیدم، اما در نهایت متوجه شدم که خودم سرچشمه و علت این بلای خودم هستم.
هوش مصنوعی: از نزدیکان کسی را صدا زد، زیرا به وسیله او شبهای تاریک را روشن کردی.
هوش مصنوعی: او با اشکهای خونین چهرهاش را پنهان کرد و گفت که هیچکس نمیتواند از شیرین، زبونتر باشد.
هوش مصنوعی: دل کسی که دچار خاری است، از یاری عزیزش بیخبر مانده و از دوستیش محروم شده است.
هوش مصنوعی: تا جایی او را در زحمت و عذاب قرار داد که گویی مرگ تنها راه نجاتش است.
هوش مصنوعی: او با دشمنش به گونهای رفتار میکند که انگار دشمنش هیچ ارزش و存在ی ندارد و از او به کلی بیخبر است.
هوش مصنوعی: اگر فردی بسوزد، بیشتر برای او راحتی خواهد بود، مگر اینکه او پرستنده آتش باشد.
هوش مصنوعی: میبینی که در هنگام سختی، دشمنی من با خودم و شرم از خانوادهام چقدر شدید است.
هوش مصنوعی: من به خودم آسیب بیشتری رساندم نسبت به آنچه که دشمنانم به من رساندهاند؛ همانگونه که من با خودم رفتار کردم، آنها نیز با من رفتار نکردهاند.
هوش مصنوعی: هیچ کس در تاریکی به دنبال خورشید نمیگردد و هیچ کس از شمشیر آب حیات نمینوشد.
هوش مصنوعی: غزالی که به دنبال وصال محبوب است، ابتدا باید از جان شیرین خود جدا شود و آن را فدای عشق کند.
هوش مصنوعی: امیدواری به کسی که به تو وفادار نیست، شبیه این است که بخواهی بر روی تیغهی تیز شمشیری راه بروی.
هوش مصنوعی: وفاداری از کسی که از او انتظار میرود، در واقع بهتر از آن است که با کسی مانند خسرو بخواهی ارتباط برقرار کنی. زندگی گذشته را نمیتوان دوباره آغاز کرد.
هوش مصنوعی: به خاطر یاد او، بر روی خنجر سینه گذاشتم، زیرا او هرگز روی خاری قدم نگذاشت که مرا به یاد آورد.
هوش مصنوعی: با نام او زهرها را نوشیدم و کامم را شیرین کردم، اما در کام او هیچ چیزی به نام من ثبت نشد.
هوش مصنوعی: وفاداری برای پرویز شرمآور است، زیرا داشتن یک رنگ و همراهی با همه، نشان از دورنگی است.
هوش مصنوعی: هوس به اندازهای در او وجود دارد که توانسته خصومتش را با هر کس که نام نیک دارد، به فراموشی بسپارد.
هوش مصنوعی: طمع به وفای خود دارد، اما به همین دلیل به آشنا وابسته و مصیبتزده شده است.
هوش مصنوعی: هر کس که در کوی او برود و ببیند باید مثل آدمهای نیازمند با چشم محبت و مهربانی به او نگاه کند.
هوش مصنوعی: در مسیر او از مقام و سلطنت خود عبور کردم، اما چرا او به من نگاهی نکند و مرا خوار بشمرد؟
هوش مصنوعی: هرگاه که من با پای خود به سرزمین ارمن میآیم، از این بیشتر بر من شایسته است.
هوش مصنوعی: از دیگران چشمداشت و امیدی ندارم، فقط ای کاش میتوانستم امیدی به چشمان دیگران داشته باشم.
هوش مصنوعی: مرا کسی میشناسد که با عشق و محبت به من خدمت میکند و از روی میل و خواست خودش این کار را انجام میدهد.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر بزرگی چشم کسی به خودم کمارزش باشم، این به آن معنا نیست که من از ارزش خود کاسته شدهام یا بزرگتر از آنچه هستم، به حساب میآیم.
هوش مصنوعی: از آنچه حذف میکنی، بگذر که من در سرزمین ارمن، فرمانروای عشق و معشوقهام هستم.
هوش مصنوعی: اگر دارایی و قدرتی در این دنیا وجود داشته باشد، من آن را دارم و اگر عشق و محبت وجود دارد، من آن را هم دارم.
هوش مصنوعی: چرا باید به خاطر تکبر از ترحم بگذرم، در حالی که دل من خود در رنج و عذاب است؟
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که حتی اگر خسرو، شاه و بزرگزاده باشد، اگر عشق او را آزار دهد و داغ فراق را در دل داشته باشد، در واقع او فقیر است.
هوش مصنوعی: همهی رفتارها و حالات ناتوانی و حقارت هستند و نباید از روی تکبر به خود نگاه کرد.
هوش مصنوعی: برای او به خاطر محبت و همدردیام تلاش کردم، که من زنی بودم با ویژگیهای جوانمردی.
هوش مصنوعی: وفاداری ارزشمند است، اما نباید به حدی باشد که انسان را به ذلت و ناامیدی دچار کند.
هوش مصنوعی: اگر دلهای خالی را دور کنی، به دوستان ناپاک نزدیک میشوی و در این میان فقط به ظاهر خود میپردازی.
هوش مصنوعی: به کنار شخصی با اخلاق نیکو بنشین که تنها یک دل میتواند در کنار او جا گیرد.
هوش مصنوعی: شکر به خود قید و بند میآورد و این برای من کافی نیست. این چه کسی است که مرا مانند فرهاد به زنجیر میکشد؟
هوش مصنوعی: یک فرد با استفاده از یک ابزار یا تدبیر خاص، میتواند به گونهای عمل کند که شخصی را که در وضعیت نامناسبی قرار دارد، رسوا کند و به تهیدستی و بدبختی او بیشتر بیفزاید.
هوش مصنوعی: پادشاه جهان خود را می شناسد، اما یک فقیر بی پول و ناتوان مانند کوه کن، از جایگاه خود آگاه نیست.
هوش مصنوعی: او در دل خود به این فکر میکند که در دستش خنجری است که در کنار این تیشه قرار دارد.
هوش مصنوعی: او نمیداند که من با فریبندگی چشمهایم، میتوانم او را از راه خود منحرف کنم و در دستش سلاحی بگذارم که به خود آسیب بزند.
هوش مصنوعی: او اینگونه سخن میگفت و از دلش نالهای بیرون میآمد، دلش را با اشکهایش پر میکرد.
هوش مصنوعی: زمین با اشک چشمانش به شدت متأثر شد و به قدری که سیل خونی به راه انداخت، به سوی بیستون روانه گشت.
هوش مصنوعی: بر لبان خسرو نشانههای حسادت دیده میشد، اما فرهاد به زندگی جدیدی دست یافته بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.