بخش ۳۴ - در رفتن شیرین به کوه بیستون و گفتگوی او با فرهاد و بیان مقامات محبت
چو آن مه بر فراز بیستون شد
تو گفتی مه به چرخ بیستون شد
تفرج را خرام آهسته میکرد
سخن با کوهکن سربسته میکرد
نخستین گفتش ای فرزانه استاد
که کار افکندمت با سنگ و پولاد
ندانم چونی از این رنج و تیمار
گمانم این که فرسودی در این کار
به سنگت هست چون پولاد پنجه
و یا چون سنگی از پولاد رنجه
من این پولاد روییها نمودم
که با سنگت چو پولاد آزمودم
چو میبینی ز فرهنگی که داری
درین ره مومی از سنگی که داری
جوابش داد آن پولاد بازو
که ای مهر و مهت سنگ ترازو
چودر دل آتشی دارم نهانی
سزد گر سنگ و پولادم بخوانی
اگر سنگ است از فولاد کاهد
و گر پولاد سنگی نیز خواهد
من آن سنگین تن پولاد جانم
که از سنگی به سختی در نمانم
اگر زین سنگ و پولاد آتشی زاد
یقین میدان که عالم داد بر باد
شکر لب گفت دشوار است بسیار
که از یک تن برآید اینهمه کار
با نیازی نیازت هست دانم
به هر جا هست برخوان کش بخوانم
که با درد سر کس سر ندارم
زر ار باید دریغ از زر ندارم
بگفت این پیشه انبازی نخواهد
که این طایر هم آوازی نخواهد
اگر سی مرغ اگر سیسد هزار است
به یک سیمرغ در این قاف کار است
درین کشور اگر چه هست دستور
که گیرد کارفرما چند مزدور
ولی در شهر ما این رسم برپاست
که یک مزدور با یک کارفرماست
دگر ره سیمبر افشاند گوهر
که از زرکار مزدور است چون زر
ترا بینم بدین گردن فرازی
که از سیم و زر ما بی نیازی
گرت سیمو زری در کار باشد
از این در خیل ما بسیار باشد
بگفت آن کس گزیر از زر ندارد
که پنهان مخزن گوهر ندارد
مرا گنجی نهان اندر نهاد است
که با وی گنج باد آورد باد است
محبت گنج و اشکم گوهر اوست
سیه ماری چو زلفت بر سر اوست
بدیدی گنج باد آورد پرویز
ببین این گنج آب آورد من نیز
به کف زان گنج باد آورد باد است
مرا این گنج باد آور مراد است
کسی کو گنج دارد باد پیماست
ولی این گنج آب روی داناست
بگفت این گنج را چون کردی انبوه
بگفت از بس که خوردم تیشه چون کوه
چو کوهم تیشهٔ غم بر دل آید
که این گنج مرادم حاصل آید
به کان کندن ز سنگ آرند گوهر
به جان کندن مرا این شد میسر
بگفت این گنج را حاصل ندانم
بگفتا بی نیازی زین و آنم
بگفت این بی نیازی را غرض گو
بگفتا تا نیاز آرم به یک سو
بگفتا چون به یک سو شد نیازت
بگفتا گیرم آن زلف درازت
بگفتا جز سیه روزی چه حاصل ؟
بگفت این تیره روزی مقصد دل
بگفتا باز مقصد در میان است ؟
بگفتا زانکه مقصودم عیان است
بگفتا چیست مقصودت ؟ بگو فاش
بگفتا جان فدای روی زیباش
بگفتا چیست جان ؟ گفتا نثارت
بگفتا چیست تن گفتا غبارت
به دل گفتا چه داری ؟ گفت یادت
مرادت گفت چه ؟ گفتا مردات
بگفتا بیخودی، گفتا ز رویت
بگفت آشفته ای ، گفتا ز مویت
بگفت از عاشقی باری غرض چیست
بگفتا عشقبازان را غرض نیست
بگفتا محرمت که ؟ گفت حرمان
بگفتا همنشینت ؟ گفت هجران
بگفتا جان در این ره بر سر آید
بگفتا باله ار جان در خور آید
ز پرکاری به هر سو میکشیدش
به کار عاشقی مردانه دیدش
به دل گفتا که این در عشق فردیست
به کار عاشقی مردانه مردیست
به دامان از هوس ننشسته گردش
گواه عشق پاک اوست دردش
چو میبینم هوس را نیست سوزی
سر آرم با محبت چند روزی
هوس چندی دلم را رهزن آمد
همانا عشق پاکم دشمن آمد
به ساقی گفت او را یک قدح ده
به این غمدیده داروی فرح ده
به ساغر کرد ساقی بادهٔ ناب
فکند الفت میان آتش و آب
گرفت و داد ساغر کوهکن را
که درمان ساز غمهای کهن را
بدو فرهاد گفت ای دلنوازم
غمی کز تست چونش چاره سازم
بگفت این می به هر دردی علاج است
یکی خاصیتش با هر مزاج است
ز درد ار خوشدلی می کان درد است
وگر دلخستهای درمان درد است
چو از نوشین لبش کرد این سخن گوش
به روی یار شیرین شد قدح نوش
چو نوشید از کفش جام پیاپی
عنان خامشی برد از کفش می
برآورد از دل پردرد فریاد
بگفت آه از دل پردرد فرهاد
که مسکین را عجب کاری فتادهست
که کارش با چنین باری فتادهست
نیازی خسروی در وی نگیرد
کجا نازش نیاز من پذیرد
کسی کز افسر شاهیش عار است
به دلق بینوایانش چکار است
از این درگه که شاهان ناامیدند
گدایان کی به مقصودی رسیدند
چه باشد مفلسی را زیب بازار
که گردد تاج شاهی را خریدار
به راهی کافکند پی بادپایی
به منزل کی رسد بشکسته پایی
در آن توفان که آسیب نهنگ است
شکسته زورقی را کی درنگ است
در آن آتش کزو یاقوت بگداخت
چگونه پنبه را جا میتوان ساخت
از آن صرصر که کوه از جا درآورد
چه باشد تا خود احوال کفی کرد
ز سیلابی که نخل اندازد از پای
گیاهی کی تواند ماند برجای
دلم شد صید آن ترک شکاری
که شیران را همی بیند به خواری
شدم در چنبر زلفی گرفتار
که دارد از سر گردن کشان عار
فکندم پنجه با آن سخت بازو
که با او چرخ برناید به بازو
جهاندم لاشه با چالاک رخشی
که خواند رخش گردونش درخشی
شدم با جادوی چشمی فسون ساز
که سحرش بشکند بازار اعجاز
دریغا زین تن فرسودهٔ من
دریغا محنت بیهودهٔ من
ز پای افتاد و بگرست آن چنان زار
کزان کهسار شد سیلی نگون سار
شراب کهنه و عشق جوانی
در افکندش ز پای آنسان که دانی
شکر لب گشت عطر افشان ز مویش
ز چشم تر گلاب افشان به رویش
بداد از لب میی اندوه سوزش
که گویی جان به لب آمد هنوزش
بلی ز آن می که در کامش فرو ریخت
نمیرد، کآب خضرش در گلو ریخت
وز آن پس شد به فکر چاره سازیش
درآمد در مقام دلنوازیش
به سد طنازی و شیرین زبانی
ز لعل افشاند آب زندگانی
که ای سودایی زنجیر مویم
گذشته ز آرزوها آرزویم
به ترکی غمزهام تیرافکن تو
شده هندوی مستم رهزن تو
مپندار اینچنین نامهربانم
که رسم مهربانی را ندانم
هنوز آن عقل و آن فرهنگ دارم
که با عشق و هوس فرقی گذارم
اگر زهرم ولی پازهر دارم
به جایی لطف و جایی قهر دارم
همه نیشم ولی با خود پسندان
همه نوشم به کام دردمندان
سمومم لیک خاشاک هوا را
نسیمم لیک گلزار وفا را
به مغروران غرورم راست بازار
نیازم را به مهجوران سر و کار
سرم با تاج شاهان سرکش افتاد
ولی سوز گدایانم خوش افتاد
به خود گر راه میدادم هوس را
نبود از من شکایت هیچ کس را
ولی هر جا هوس شد پای برجای
کشد عشق گرامی از میان پای
بر آزادگان تا دلپسندم
گر آن را زه دهم این را ببندم
ترا خسرو مبین کش تاب دادم
به رنجور هوس جلاب دادم
گلش را با شکر پیوند کردم
وزان گلشکرش خرسند کردم
چو هم آهو ترا شد صید و هم شیر
بری آن را به باغ این را به زنجیر
و گر بر هر دو نیز آسیب خواهی
از آن جان پروری زین مغز کاهی
مرا خود نیز هست آن هوشیاری
که دانم جای کین و جای یاری
به صیادی چو بازم شهره و فاش
که بشناسم کبوتر را ز خفاش
به گلزار وفا آن باغبانم
که خار اندازم و گل برنشانم
به دلجوییش طرحی تازه افکند
سخن را با نیاز افکند پیوند
به چشمم گفت آن خونخوار جادو
که مست افتاده در محراب ابرو
به وصلم یعنی ایام جوانی
به لعلم یعنی آب زندگانی
به آشوب جهان یعنی به بویم
به تاراج خرد یعنی به مویم
به این هندوی آتشخانه رو
به خورشید نهان در شام گیسو
به شاخ طوبی و این سرو نازم
به عمر خضر و گیسوی درازم
بدان نیرنگ کن را عشوه رانی
به نیرنگ دگر کن را ندانی
به رنگآمیزی کلک خیالم
به شورانگیزی شوق وصالم
به مهمان نوت یعنی غم من
به شام هجر و زلف درهم من
به بحر چرخ یعنی شبنم عشق
به اصل هر خوشی یعنی غم عشق
که تا سروم خرامآموز گشتهست
جمالم تا جهان افروزگشتهست
ندیدم راست کاری با فروغی
سراسر بوده لافی یا دروغی
نه با خسرو که باهر کس نشستم
چو دیدم یک نظر زو دیده بستم
همه در فکر خویش و کام خویشند
همه در بند ننگ و نام خویشند
اگر چه عشق را دامن بود پاک
ز لوث تهمت مشتی هوسناک
ولی در دفع تهمت ناشکیب است
که گفت اسلام در دنیا غریب است
به رمز این عشق را اسلام گفتهست
غریبش گفته کز هرکس نهفتهست
سفرها کرده در غربت به خواری
به امید وفا و بوی یاری
به آخر چون طلبکاری ندیدهست
به خود جز خود خریداری ندیدهست
فکنده خوی خود با بینصیبی
نهاده بر جبین داغ غریبی
غلط گفتم که آن کس بینصیب است
کز این آب حیات او را شکیب است
چو خور پرتو فکن باشد چه پرواش
که او را دشمن آمد چشم خفاش
چو گل را نکهت و خوبی تمام است
چه نقصانش که مغزی را زکام است
شکر شیرین نه اندر کام رنجور
قمر روشن نه اندر دیدهٔ کور
فرشته دیو را کی در خور آید
که همچون خویشتن دیریش باید
ز عشق ای عاقلان غافل چرایید
چرا زینگونه غفلت میفزایید
چرااو را به خود وا میگذارید
چرا زینسان غریبش میشمارید
بگیریدش که این طرار دهر است
بگیریدش که این آشوب شهر است
همه دل میبرد دین میرباید
جهان را بی دل و دین مینماید
نه منصبتان گذارد نه ز رو مال
که او خود دشمن مال است و آمال
عزیزیتان بدل سازد به خواری
به خواریتان فزاید سوگواری
چو او خود ساز و سامانی ندارد
چو او خود کاخ و ایوانی ندارد
ز سامانتان به مسکینی نشاند
ز ایوانتان به خاک ره کشاند
چو او خود یار و پیوندی ندارد
چو او خود خویش و فرزندی ندارد
برد پیوندتان از یار و پیوند
کند چون خویشتان بیخویش و فرزند
مرا باری دل از وی ناگزیر است
سرم در چنبر عشقش اسیر است
فدای این غریب آشنا خوی
که هست اندر غریبی آشنا جوی
غریب کشور بیگانگان است
ولیکن در دلش منزل چو جان است
به این دل الفتی دارد نهانی
که از «حب الوطن» دارد نشانی
دلم چون مسکن او شد از این است
که گاهی شاد و گاه اندوهگین است
زمانی نوش بخشد گاه نیشش
تصرفها بود در ملک خویشش
اگر آباد سازد ور خرابش
کسی را نیست بحث از هیچ باش
بیا ساقی به ساغر کن شرابم
بکلی ساز بیخویش و خرابم
مگر کاین بیخودی گیرد عنانم
نماید ره به کوی بیخودانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این قطعه، شاعری از عشق و غم و رنجی که به دنبال آن میآید، سخن میگوید. او به گفتگو با یک کوهکن میپردازد و درباره سختیها و رنجهایی که در زندگی تجربه کرده است، صحبت میکند. شاعری از بینیازی از مادیات و اهمیت عشق و احساسات صحبت میکند و به این نکته اشاره میکند که عشق واقعی نیاز به تلاش و فداکاری دارد. او همچنین به تأثیرات گوناگون عشق بر انسان میپردازد و بیان میکند که این عشق میتواند هم دردسرساز باشد و هم منجر به خوشی و آرامش شود. در نهایت، شاعر به پیامدهای عشق و غم و ویژگیهای آن اشاره میکند و دعوت به نوشیدن شراب و فراموشی نگرانیها میکند.
هوش مصنوعی: وقتی آن ماه بر فراز کوه بیستون ظاهر شد، تو گفتی که این ماه در آسمان بدون ستونی شده است.
هوش مصنوعی: در حین گشت و گذار، آرام و آهسته قدم میزد و به شکل ساکت و بدون سر و صدا با کوهنورد صحبت میکرد.
هوش مصنوعی: او ابتدا به استاد فرزانهاش گفت که تو من را در شرایط سخت و دشوار قرار دادی، مانند کار کردن با سنگ و فولاد.
هوش مصنوعی: نمیدانم چطور با این درد و غم کنار بیایم، به نظرم این است که در این مسیر خسته شدهام.
هوش مصنوعی: تو آنقدر قوی و مستحکم هستی که مانند پولاد به نظر میرسی و یا همچون سنگی که از فولاد ساخته شده، نمیتوانی جابهجا شوی و همواره در برابر سختیها ایستادهای.
هوش مصنوعی: من این نقابهای سختی را به نمایش گذاشتم، زیرا با سنگ تو مانند پولاد آزمایش کردم.
هوش مصنوعی: وقتی میبینی که چقدر از دانشی که داری در این مسیر مهم است، متوجه میشوی که ویژگیهایت مانند موم هستند که میتوانند تغییر کنند، اما سنگی که داری، ثبات و سختی خود را حفظ میکند.
هوش مصنوعی: پاسخ او را آن بازوی قوی داد که ای خورشید و ماه تو معیار سنجش هستی.
هوش مصنوعی: در دل من آتشی نهفته است و اگر سنگ و آهن هم باشی، سزاوار است که به من توجه کنی.
هوش مصنوعی: اگر سنگی ساختهشده از فولاد باشد، با گذشت زمان میتواند از سختی و استحکام خود کاسته و مانند سنگی معمولی شود.
هوش مصنوعی: من همان روحی هستم که با وجود اینکه سنگین و محکم هستم، به راحتی میتوانم از هر سختی عبور کنم.
هوش مصنوعی: اگر از سنگ و آهن هم آتش به وجود بیاید، بدان که عالم، به خطر افتاده و در معرض نابودی است.
هوش مصنوعی: شیرینی زبان گفتن کار دشواری است، زیرا از یک فرد برنمیآید که این همه کار را انجام دهد.
هوش مصنوعی: می دانم که به هر جایی که بروی، به یک نیاز تو دسترسی دارم و می توانم صدایت را بشنوم و پاسخگو باشم.
هوش مصنوعی: من به خاطر هیچ کس در عذاب نیستم و اگر قرار باشد طلا داشته باشم، از آن نیز دریغ نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: گفته شده است که این شغل و حرفه، شبیه دوستی نخواهد بود؛ زیرا این پرنده هیچگاه همخوانی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگرچه شمار زیادی از مرغها وجود دارند، اما در این قافله تنها یک سیمرغ اهمیت دارد.
هوش مصنوعی: در این سرزمین اگرچه قانونی وجود دارد که کارفرما باید چند نفر را به عنوان کارگر استخدام کند، اما واقعیتهای دیگری نیز در جریان است.
هوش مصنوعی: در شهر ما عادت بر این است که یک کارگر بهاجبار تحت فرمان یک کارفرما باشد.
هوش مصنوعی: دیگر راهی برای درخشش و روشنایی وجود ندارد، چرا که مانند زرگران مزدور، آن که به دنیا وابسته است روی خود را به سوی طلا میآورد.
هوش مصنوعی: میبینم که با این غرور و خودپسندیات، به طلا و نقره و ثروت ما احتیاجی نداری.
هوش مصنوعی: اگر تو در کار خود طلا و نقره داشته باشی، از این در، تعداد زیادی از ما وجود دارند.
هوش مصنوعی: کسی که از پول و ثروت دوری میکند، در واقع از گنجینهای که در درونش دارد، بیخبر است و نمیتواند به آن دسترسی پیدا کند.
هوش مصنوعی: من در درون خود گنجی پنهان دارم که با آن میتوانم به ثروت و نعمت دست پیدا کنم.
هوش مصنوعی: عشق و محبت مانند گنجی با ارزش است و اشکهای من مانند جواهراتی از آن گنج. موی سیاه و زیبای تو بر سر این محبت قرار دارد.
هوش مصنوعی: پرویز گنجی را به دست آورد که باد او را به سرزمینش برد. حالا من هم این گنجی را که به شکل آب آمده، میبینم.
هوش مصنوعی: بادی که به دست آمده است، مانند گنجی ارزشمند است و این گنج بادآور، برای من آرزویی است که به آن دست یابیافتهام.
هوش مصنوعی: کسی که دارای ثروت و دارایی است، مانند کسی است که با باد در حال حرکت است؛ اما این ثروت، تنها دارایی آبی است که فایدهای ندارد و تنها به دانش و دانایی وابسته است.
هوش مصنوعی: گفت که این گنج را چطور جمع کردی؟ پاسخ داد که به خاطر اینکه به اندازه کوه، زحمت و تلاش کردم.
هوش مصنوعی: وقتی غم به دل من حمله میکند، درک میکنم که این سختیها من را به هدف و خواستهام نزدیک میکند.
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن جواهر از دل سنگ، باید به سختی و عذاب کشید. من نیز برای رسیدن به آرزوهایم، ناچار به تحمل سختیها هستم.
هوش مصنوعی: او گفت: این گنج را به عنوان دستاورد نمیدانم. و دیگری پاسخ داد: من از این چیزها و آن چیزها بینیازم.
هوش مصنوعی: این شخص میگوید که منظورش از بینیازی را توضیح بده، او پاسخ میدهد که تا زمانی که نیازهایم را برآورده کنم، از بینیازی حرف نمیزنم.
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که نیازت به یک سو رفت، امیدوارم آن زلف بلند تو را به دست آورم.
هوش مصنوعی: گفت: از سیاه روزی چه فایدهای به دست میآید؟ جواب داد: این روزهای تاریک، هدف دل است.
هوش مصنوعی: او گفت آیا دوباره هدف در میان است؟ و جواب داد که چون هدفم مشخص است.
هوش مصنوعی: گفت: خواستهات چیست؟ بگو به وضوح. او پاسخ داد: جانم فدای چهره زیبا و دلنشینش.
هوش مصنوعی: سوال شد جان چیست؟ پاسخ داد: نثار تو هستم. سپس سوال شد بدن چیست؟ جواب داد: خاکی از تو هستم.
هوش مصنوعی: دل به خود گفت: چه چیزی داری؟ دل پاسخ داد: یاد تو. پرسید: چه یاد؟ گفت: یاد مرگ من.
هوش مصنوعی: او گفت: در حالتی هستم که خودم را نمیشناسم، و او جواب داد: به خاطر زیبایی تو اینگونه هستم. او گفت: به خاطر موی تو دچار این آشفتگی شدهام.
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی از عشق و هدف آن صحبت میکند و میخواهد بداند که هدف عاشق بودن چیست. اما دیگری پاسخ میدهد که عاشقان اصلاً هدف خاصی ندارند و تنها به عشق خود میپردازند.
هوش مصنوعی: در این گفتوگو، شخصی از دیگری میپرسد که محرماش کیست، و پاسخ میشنود که «حرمان» (یعنی ناکامی و فقدان) است. سپس میپرسد که همنشیناش چه کسی است و پاسخ میدهد «هجران» (یعنی جدایی و دوری). در واقع، گفتهها نشاندهندهٔ احساس غم و فقدان عمیق است.
هوش مصنوعی: او گفت که در این راه جان انسان فدای آن میشود و افزود اگر جان میخواهد در این مسیر قدم بگذارد، باید آماده فداکاری باشد.
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و کوشش زیادش، او را به سوی کار عشق میکشید و وقتی به او نگاه کرد، متوجه شد که عاشقانه عمل میکند.
هوش مصنوعی: به دل گفتم که این مسیر عشق، مربوط به یک نفر است و در عشق ورزیدن، باید با شهامت و مردانگی رفتار کرد.
هوش مصنوعی: در دامن آرزوها ننشسته، حرکت و حرکتش خود گواهی بر عشق خالص اوست و نشان از درد و رنجی که دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که به هوس نگاه میکنم، احساس سوزش و آتش در دل ندارم، بلکه با عشق و محبت چند روزی را سر میکنم.
هوش مصنوعی: مدتی است که آرزوهایم به دل من آسیب میزنند و در عین حال، عشق واقعیام به عنوان یک رقیب برای من ظاهر شده است.
هوش مصنوعی: به ساقی بگو که برای آن دل غمگین یک پیمانه شراب بیاورد تا به او شادی بدهد.
هوش مصنوعی: ساقی در جام ریخت، شراب خالصی که تا کنون دیده نشده است و به این ترتیب دو عنصر متضاد، آتش و آب، را به هم نزدیک کرد.
هوش مصنوعی: کوهکن ساغری را گرفت و داد که میتواند به درمان دردها و غمهای قدیمی کمک کند.
هوش مصنوعی: فرهاد به محبوبش میگوید: ای دلنواز، غمی که از تو در دل دارم را چگونه درمان کنم؟
هوش مصنوعی: این نوشیدنی برای هر دردی دارویی است و یکی از ویژگیهای آن این است که با هر نوع مزاجی سازگار است.
هوش مصنوعی: اگر از درد خوشحال هستی، باید بدان که آن درد واقعی است و اگر دلی رنجیدهات میکند، به دنبال درمانی برای آن درد باش.
هوش مصنوعی: وقتی از لبهای شیرین او این سخن شنید، گویی گوش به صحبت یار شیرین داده و جام نوشیدنی به طرز دلپذیری شده است.
هوش مصنوعی: پس از اینکه او بارها از دست او جرعهای نوشید، سخن گفتن را کنار گذاشت و به حالت مستی و سکوت افتاد.
هوش مصنوعی: از دل پر درد خود فریادی بلند زد و گفت: آه از دل پر درد فرهاد.
هوش مصنوعی: مسکین در وضعیتی عجیب و غریب قرار دارد و کارش با چنین فشار و سختی مواجه شده است.
هوش مصنوعی: خسرو نیازی در خود احساس نمیکند، چرا که ناز او نیاز من را میپذیرد.
هوش مصنوعی: کسی که از تاج و شکوه شاهانه خود احساس خجالت دارد، چه کار به لباسهای کهنه و بیارزش دیگران دارد؟
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که شاهان و صاحبمنصبان که معمولاً در موقعیتهای بالاتری قرار دارند، از این درگاه ناامید شدهاند؛ پس آیا ممکن است که گدایان، که به طور معمول در موقعیتهای پایینتری هستند، به هدف خود برسند؟ به این ترتیب، به نوعی به عدم دستیابی به خواستهها در این محل اشاره شده است.
هوش مصنوعی: اگر فردی فقیر به بازار برود، زیباییهای آن فقیر نمیتواند نظر کسی را جلب کند، چرا که تاج و مقام یک شاه ارزش بیشتری دارد و هرگز تحت تأثیر او قرار نمیگیرد.
هوش مصنوعی: اگر کسی راهی را که پر از چالش و سختی است انتخاب کند، با ناپویا و ناتوانی نمیتواند به مقصدی برسد. اختیارت به شما بستگی دارد که در شرایط نامساعد چگونه پیش بروید.
هوش مصنوعی: در آن طوفانی که نهنگها آسیب میزنند، دیگر چه جایی برای تعلل در یک قایق شکسته وجود دارد؟
هوش مصنوعی: اگر یاقوت در آتش ذوب میشود، چگونه ممکن است که پنبه را در آنجا قرار داد و سالم نگه داشت؟
هوش مصنوعی: از باد سردی که میتواند کوه را جا به جا کند، چه انتظاری میتوان داشت تا حال و روز یک کف را بهبود بخشد؟
هوش مصنوعی: از طوفانی که باعث سقوط درختان میشود، کدام گیاه میتواند سرپای خود باقی بماند؟
هوش مصنوعی: دل من به شیرینکاریهای آن دختر ترک افتاده است؛ حتی شیرها هم به خاطر او خود را در مقابل او کوچک میدیدند و ذلت را تحمل میکردند.
هوش مصنوعی: در دام زلفی افتادم که از آن به راحتی نمیتوانم رهایی یابم و این وضعیت برایم بسیار ناپسند و شرمآور است.
هوش مصنوعی: من دست به کار شدم و با آن بازوی قوی که نمیتواند چرخ را به حرکت درآورد، برخورد کردم.
هوش مصنوعی: دنیا مانند لاشهای است که در آن یک اسب چابک و تندرو وجود دارد، و این اسب همیشه درخشانی آسمان را میخواند و به دنبال آن حرکت میکند.
هوش مصنوعی: من تحت تاثیر جادوی چشمان کسی قرار گرفتم که قدرت سحرآمیزی دارد و میتواند بازار شگفتیها را خراب کند.
هوش مصنوعی: ای کاش از این بدن خسته و ناتوان خود رهایی مییافتم. ای کاش از این رنج بیفایده و بیثمر رهایی پیدا میکردم.
هوش مصنوعی: از شدت غم و اندوه، به زمین افتاد و به گریه درآمد، به گونهای که گویی از جبال بلند، سیلابی به راه افتاده و زمین را ویران کرد.
هوش مصنوعی: شراب کهنه و عشق جوانی او را به شدت تحت تأثیر قرار میدهد و به حالت خاصی میافکند، مانند اینکه از دیگران جدا شده باشد.
هوش مصنوعی: لبهایش مانند شکر شیرین و خوشبو شدهاند، موهایش عطر پخش میکند و چشمانش مانند گلاب به چهرهاش زیبایی میبخشد.
هوش مصنوعی: میگوید که از لبهای شراب، اندوهی شعلهور وجود دارد، بهگونهای که انگار روح از تن جدا شده و همچنان در آنجا حضور دارد.
هوش مصنوعی: آری، کسی که نوشیدنی خوشی به کامش میریزد، نمیمیرد؛ زیرا آب زندگیساز در گلویش جاری میشود.
هوش مصنوعی: پس از آن، به فکر یافتن راه حلی برای مشکلش افتاد و در تلاش بود تا دلش را به دست آورد.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و نازکی کلام و شیوهی دلنشین بیان، زندگی و شادابی همچون لعل و سنگ قیمتی جلوهگر میشود.
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر موهایم، دلم به تو بستگی دارد، گذشته من پر از آرزوهایی است که دیگر در دسترس نیستند.
هوش مصنوعی: من تحت تاثیر نگاه فریبندهات قرار گرفتهام، تو همچون یک معشوقه جذاب و مست مرا به دام انداختهای.
هوش مصنوعی: اینطور فکر نکن که من به تو بیمحبت هستم؛ زیرا نمیدانم چگونه باید مهربانی کرد.
هوش مصنوعی: من هنوز آن درک و فرهنگی را دارم که بتوانم عشق و هوس را از هم جدا کنم.
هوش مصنوعی: اگرچه من زهر دارم، اما در عین حال میتوانم محبت و قهر را هم داشته باشم.
هوش مصنوعی: همه با من بیرحمی میکنند، اما من خودم را راضی نگه میدارم و شیرینی زندگی را برای کسانی که در رنج هستند، به وجود میآورم.
هوش مصنوعی: اگرچه وجود من پر از رنج و درد است، اما وجودم در عین حال مانند نسیمی ملایم است که به گلزار دوستی و وفا جان میبخشد.
هوش مصنوعی: من به کسانی که مغرورند احترام نمیگذارم و برای رفع نیازهایم به افرادی که دور از دسترس و غریب هستند، میروم.
هوش مصنوعی: سرانجام من هم مانند شاهان معروف و مشهور به اوجی رسیدم و در عین حال، آتش عشق و اشتیاق گدایان به زیبایی و محبت، برایم خوشایند و دلنشین افتاد.
هوش مصنوعی: اگر به خواستههای نفسانیام اجازه میدادم، هیچ کس از من نالان و گلهمند نبود.
هوش مصنوعی: هر جا که هوای عشق به سرم بزند، عشق گرانبها از بین پاهایم راهش را مییابد و قدم برمیدارد.
هوش مصنوعی: اگر من بتوانم دل آزادگان را به دست آورم، حتی اگر بخواهم چیزی را از آنها بگیرم، آنچه را که برایشان خوشایند است، حفظ میکنم.
هوش مصنوعی: من تو را به عنوان خسرو (پادشاه) نمیبینم، زیرا به خاطر آرزوی دل رنجیدهات، به تو سختی دادم و مشقت را به تو تحمیل کردم.
هوش مصنوعی: من گل را با شکر ترکیب کردم و از آن گل شیرین برایش شادی به ارمغان آوردم.
هوش مصنوعی: وقتی هم آهو گرفتار میشود و هم شیر، برای یکی باید به باغ برود و دیگری را باید به زنجیر کشید.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به هر دو (دو حالت یا دو طرف) آسیب بزنی، از آن روح پرور (عشق یا احساس) که در این مغز بیمقدار وجود دارد، بهرهمند نخواهی شد.
هوش مصنوعی: من خودم هم دارای آگاهیای هستم که میدانم کجا باید دشمنی کنم و کجا باید یاری برسانم.
هوش مصنوعی: اگر صیاد معروفی باشم و خوب بشناسم، میتوانم کبوتر را از خفاش تشخیص دهم.
هوش مصنوعی: من باغبانی هستم که در باغ وفا، نه تنها خارها را کنار میزنم بلکه گلها را نیز پرورش میدهم و به نمایش میگذارم.
هوش مصنوعی: او با دلجویی و محبت، سخن جدیدی را آغاز کرد و از نیازش به آن پیوندی برقرار ساخت.
هوش مصنوعی: چشمم به آن جادوگر خطرناکی افتاد که چون مستی در محراب ابرو نشسته است.
هوش مصنوعی: در دوران جوانی به وصال محبوب دست پیدا میکنم و به دانش و آگاهی میرسم که همانند آب حیات است.
هوش مصنوعی: در اثر هرج و مرج و ناپایداری دنیا، من به دنبال بقا و زیبایی هستم و تلاش میکنم تا از خرد و دانایی خود بهره ببرم و آن را حفظ کنم.
هوش مصنوعی: به این زن هندی که در آتشخانه است، نگاه کن که چقدر زیبایی او مانند خورشید در میان تاریکی شب، پنهان و جذاب است.
هوش مصنوعی: به درخت طوبی و این سرو زیبا افتخار میکنم، به طول عمر خضر و موهای بلندم نیز افتخار دارم.
هوش مصنوعی: بدان که برای فریب دادن کسی باید با نیرنگ و جذبه خاصی او را مجذوب کنی، و از نیرنگهای دیگر استفاده کن تا او را به درستی نشناسی.
هوش مصنوعی: با قلم خیال خود به زیبایی مینگارم و این کار مرا به شوق و هیجان دیدار محبوبم میکشاند.
هوش مصنوعی: غم و اندوه من را به مهمان خود بگو، در شب جدایی و در میان زلفهای درهم و پریشانم.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که عشق به مانند شبنم بر زمین است و به عمق هر خوشی، درد و اندوهی از عشق وجود دارد. به عبارت دیگر، عشق منبعی از زیبایی و شادمانی است، اما در کنار آن، دلتنگی و غم نیز به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: زیبایی من چنان درخشان شده است که همه جا را روشن کرده و زیبا جلوه میدهد.
هوش مصنوعی: هرگز ندیدم کسی را که به طور کامل راستگو باشد و از درخشندگی او سرشار از دروغ یا ادعای توخالی باشد.
هوش مصنوعی: نه اینکه فقط با خسرو، بلکه با هر کسی که ملاقات کردم، وقتی یک بار چهرهاش را دیدم، چشمانم را بستم و دیگر نگاه نکردم.
هوش مصنوعی: همه مشغول فکر کردن به خواستهها و آرزوهای خود هستند و هر کسی به خاطر شهرت و اعتبار خود در تلاطم است.
هوش مصنوعی: عشق با وجود اینکه از اتهامات و شائبههای افرازنده به دور است، اما همیشه افرادی هوسباز وجود دارند که به آن آسیب میزنند.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که برخی افراد به محض شنیدن انتقادات یا تهمتهایی در مورد اسلام، نمیتوانند آرامش خود را حفظ کنند. همچنین بیان میشود که اسلام در جوامع مختلف ممکن است احساس انزوا و غربت کند.
هوش مصنوعی: این عشق به گونهای نهفته و اسرارآمیز است که اسلام آن را بیان کرده است، اما افراد کمی به عمق آن پی بردهاند.
هوش مصنوعی: در دوری و بیکسی، سفرهایی را با سختی پشت سر گذاشتهام، به امید آن که وفا و کمک را بیابم.
هوش مصنوعی: در نهایت، کسی که همیشه به دنبال چیز دیگری بوده و در زندگی به جز خود، هیچ چیزی را برای خرید و فروش نداشته، هیچچیز جز وجود خودش را نمیبیند.
هوش مصنوعی: انسانی که ویژگیهای خود را با بینصیب بودنش نشان داده، بر پیشانیاش نشانهای از غریبه بودن حک شده است.
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم که فکر کردم کسی که از این آب حیات بیبهره است، در واقع آدم بیصبری است.
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید تابش خود را میافکند، دیگر چه اهمیتی دارد که خفاش از وجود دشمنی در اطرافش آگاه باشد؟
هوش مصنوعی: وقتی گل خوشبو و زیباست، چه اهمیتی دارد که ممکن است بخشی از آن آسیب دیده باشد؟
هوش مصنوعی: شکر شیرین در دهان کسی که به بیماری دچار است، خوشایند نیست و ماه روشن نیز در چشم کسی که نابینا است، مشاهده نمیشود.
هوش مصنوعی: هیچ فرشتهای نمیتواند دیو را درک کند، چرا که او هم باید ویژگیهایی مشابه خودش داشته باشد.
هوش مصنوعی: عزیزان، چرا از عشق غافل شدهاید و اینگونه به غفلت خود ادامه میدهید؟
هوش مصنوعی: چرا او را تنها میگذارید و به این شکل او را غریب و بیکس میپندارید؟
هوش مصنوعی: او را بگیرید، زیرا این شخص مکار و فریبکار زمانه است. او را بگیرید، زیرا این فرد باعث آشفتگی و بینظمی در این شهر شده است.
هوش مصنوعی: همه چیز در دنیا بر دل آدمی اثر میگذارد، اما دین و ایمان واقعی است که انسان را از دلخوشیهای دنیوی جدا کرده و به سمت معانی عمیقتر سوق میدهد. در این میان، دنیا به نظر بیدلی و بدون جهت میآید، اما حقیقت دین میتواند به انسان معنا و هدف بدهد.
هوش مصنوعی: هیچ مقام و جایگاهی به تو نخواهد رسید و نه از طریق ثروت و دارایی، زیرا خود او (زمان یا سرنوشت) با ثروت و آرزوها دشمن است.
هوش مصنوعی: دوست داشتن شما ممکن است باعث شود که دیگران به شما بیاحترامی کنند و هرچه به شما بیاحترامی شود، غم و اندوهتان بیشتر خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر او خودش در زندگیاش سامان و نظم ندارد، اگر او خودش خانه و کاخی ندارد، چه چیز دیگری میتواند داشته باشد؟
هوش مصنوعی: از بهرتان، کسی را به خفت و ناتوانی نشاند و از کاخ شما، او را به خاک و ذلت کشاند.
هوش مصنوعی: اگر او هیچ دوستی و پیوندی ندارد، به مانند کسی است که نه خود را دارد و نه فرزندی.
هوش مصنوعی: اگر عشق و پیوند شما از یارتان قطع شود، احساس بیکسی و تنهایی خواهید کرد، مانند کسی که از خانواده و فرزندانش جدا شده باشد.
هوش مصنوعی: دل من به او وابسته است و نمیتواند از او جدا شود. عشقش مرا در چنگال خود گرفته و من در دور او اسیر شدهام.
هوش مصنوعی: من فدای این غریبی میشوم که با این حال، آشنا و نزدیک است. او در دل غریبی، دوستی و اشنا بودن را جستجو میکند.
هوش مصنوعی: در دل یک غریب که در سرزمین بیگانگان زندگی میکند، احساس خانه و آرامش دارد، حتی اگر بیرون از وطنش باشد.
هوش مصنوعی: این دل ارتباطی پنهانی دارد که نشانهای از عشق به میهن را در خود دارد.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر اینکه گاهی شاد و گاه غمگین میشود، به او تعلق دارد.
هوش مصنوعی: گاهی وقتها زندگی به ما خوشی و شادی میدهد، اما در مواقعی هم ممکن است طعنه و سختیهایی وجود داشته باشد که بر سر راه ما قرار میگیرد. این تغییرات و تأثیرات، روابط و وضعیتهای ما را تحت تأثیر قرار میدهند.
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند آن را بسازد یا خراب کند، بحث درباره هیچچیز فایدهای ندارد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا و شراب را در جامم بریز، به گونهای که من کاملاً از خود بیخود شوم و در هم فرو روم.
هوش مصنوعی: اگر این بیخودی مرا به سمت خود بکشاند، مسیرم را به سوی کوی بیخودان نشان میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.