گنجور

 
وحشی بافقی

شکفتگیش چو هر روز نیست حالی هست

اگر غلط نکنم از منش ملالی هست

ز رشک قرب من ای مدعی خلاص شدی

ترا نوید که بر خاطرش خیالی هست

به رخصت تو که رفتیم و درد سر بردیم

ترا ملالی و مارا هم انفعالی هست

به بوستان تو گر مرغ ما نمی‌گنجد

گرش ز بال درستی شکسته بالی هست

تو بد مزاج چه بی اعتدال و بد خویی

طبیعتی و مزاجی و اعتدالی هست

سفارش دل خود با تو این زمان گفتم

ز گریه روز وداع توام مجالی هست

چو قصد رفتن آن کوی کرد وحشی گفت

که فکر باطل و اندیشهٔ محالی هست