گنجور

 
جهان ملک خاتون

گرت ز صحبت ما دلبرا ملالی هست

میان ما و تو ای نور دیده حالی هست

به جان تو که مرا در نظر نمی آید

به غیر این رخ زیبا اگر جمالی هست

از آن نهال قدش و آن میان نازک او

به جان دوست که در چشم ما خیالی هست

گرم به حلق چکاند ز نوش لب آبی

که گوید این که جز آن در جهان زلالی هست

اگر کسی بکند نسبت قدش با سرو

یقین میانه ما بار قاف و دالی هست

دلا نظر فکن آخر به طاق مینایی

به سان ابروی دلبند ما هلالی هست

هرآنکه روی چو ماهت ندید در همه عمر

به جان دوست که در طالعش وبالی هست