عاشقِ یکرنگ را یارِ وفادار هست
بندهٔ شایسته نیست ورنه خریدار هست
میرسدت ای پسر بر همهکس ناز کن
حسن و جمالِ تو را نازِ تو در کار هست
گرچه لبت میدهد مژدهٔ حلوای صبح
مانده همان زهرِ چشم تلخیِ گفتار هست
لازمهٔ عاشقی ست رفتن و دیدن ز دور
ورنه ز نزدیک هم رخصتِ دیدار هست
وحشی اگر رحم نیست در دل او گو مباش
شکر که جانِ تو را طاقتِ آزار هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
مستم اگر باده نیست لعل لب یار هست
گو می تلخم مباش شربت دیدار هست
ساقی ما بیطلب گر ندهد جرعهای
تشنهلبان را کجا قوت گفتار هست
صبح وصالم دمید گلبن عیشم شکفت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.