گنجور

 
وحشی بافقی

ای آنکه عرض حال من زار کرده‌ای

با او کدام درد من اظهار کرده‌ای

آزاد کن ز راه کرم گر نمی‌کشی

ما را چه بی‌گناه گرفتار کرده‌ای

تا من خجل شوم که بد غیر گفته‌ام

دایم سخن ز نیکی اغیار کرده‌ای

تا جان دهم ز شوق چو این مژده بشنوم

آهنگ پرسش من بیمار کرده‌ای

وحشی به کار غیر اگر شهره‌ای چه شد

نقد حیات صرف در این کار کرده‌ای