گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وحشی بافقی

منفعل گشت بسی دوش چو مستش دیدم

بوده در مجلس اغیار چنین فهمیدم

صبر رنجیدنم از یار به روزی نکشید

طاقت من چو همین بود چه می رنجیدم

غیردانست که از مجلس خاصم راندی

شب که با چشم تر از کوی تو بر گردیدم

یاد آن روز که دامان توام بود به دست

می‌زدی خنجر و من پای تو می‌بوسیدم

وحشی از عشق خبر داشت که با سد غم یار

مرد و حرفی گله آمیز ازو نشنیدم