گنجور

 
وحشی بافقی

سد حشر جان ز پی یکه سواری رسید

خنجر پرخون به دست شیر شکاری رسید

بیهده ابرش نتاخت این‌طرف آن ترک مست

تیغ به دست این‌چنین از پی کاری رسید

رخش‌دوانی ز پیش، اشک‌فشانی ز پی

تند سواری گذشت ، غاشیه‌داری رسید

داغ جنون تازه گشت این دل پژمرده را

سخت خزانی گذشت، خوب بهاری رسید

وحشی ازین موج خیز رست ولی بعد مرگ

غوطه بسی زد به خون تا به کناری رسید