تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد
جز زلف کسی پیش رخش تاب ندارد
خواب آورد افسانه و افسانهٔ عاشق
هر کس که کند گوش دگر خواب ندارد
پهلوی من و تکیهٔ خاکستر گلخن
دیوانه سر بستر سنجاب ندارد
سیل مژه ترسم که تن از پای در آرد
کاین سست بنا طاقت سیلاب ندارد
گر سجده کند پیش تو چندان عجبی نیست
وحشی که جز ابروی تو محراب ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
رویی که تو داری گل سیراب ندارد
شیرینی لعلت شکر ناب ندارد
قدی که تو داری نبود سرو روان را
چون زلف تو چین سنبل پر تاب ندارد
در خواب توان دید خیال رخ خوبت
[...]
با پرتو رخسار تو مه تاب ندارد
با لطف بناگوش تو گل آب ندارد
شیرینی شهد تو ز شکر نتوان یافت
طعم لب شیرین تو عناب ندارد
آن پیر که در صومعهها گوشه نشین است
[...]
اندیشه ز کلفت دل بیتاب ندارد
پروای غبار آینه آب ندارد
از فکر مکان جان مجرد بود آزاد
حاجت به صدف گوهر نایاب ندارد
درمان بود آن درد که اظهار توان کرد
[...]
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.