گنجور

 
وحیدالزمان قزوینی

آن سخت دلان که خود پسندند

بیجاده لبان نعل بندند

از روی چو آفتاب ایشان

هر نعل چو ماه گشته تابان

وز پرتو آن رخ گذاره

هر مه را، چشم پر ستاره

عاشق ز جمال شان مشوش

نعلش ز فروغ شان در آتش

گشته ز فروغ روی ایشان

هر میخ فتیله ی فروزان

پروانه زده زبیمِ تو، بیخ

گاهی بر نعل و گاه بر میخ

چکّش به دکّان ز واله هان است

انگشت ز دسته در دهان است

 
sunny dark_mode