آن سوزنگر که دیده ام من
دارد دهنی چو چشم سوزن
سوزن که جدا شد از دکانش
از حسرت او پرست حالش
هر چند صبر پیشه دارد
چشمی به قفا همیشه دارد
بر خواهش دل نمیکند پشت
گر رشته کند به چشمش انگشت
فولاد ازان نگار تاجیک
گردید اسیر رنج باریک
نتوان به ره وصال رفتن
باریک نگشته هم چو سوزن
زین خوش حالی که آن بت مست
سر رشته ی او گرفته در دست
آخر خواهد ز جان پریدن
سوزن، بالبست، کان آهن
در بیضه هنوز بود فولاد
کاین شوخ صلای جور در داد
این مرغ که خون به خاک آمیخت
آمد چو برون ز بیضه پر ریخت
از دوری آن بهار خندان
شد از تنم استخوان نمایان
چون کاغذ اوست پهلو من
کز وی گذرانده است سوزن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.