گنجور

 
وحدت کرمانشاهی

ما سال‌ها مجاور میخانه بوده‌ایم

روز و شبان به خاک درش جبهه سوده‌ایم

با رخش صبر وادی لا را سپرده‌ایم

اندر فضای منزل الّا غنوده‌ایم

پا از گلیم کثرت دنیا کشیده‌ایم

خود تکیه ما به بالش وحدت نموده‌ایم

با صیقل ریاضت از آیینه ضمیر

گرد خودی و زنگ دویی را زدوده‌ایم

زاهد برو که نغمه منصوری از ازل

ما بر فراز دار فنا خوش سروده‌ایم

بهر قبول خاطر خاصان بزم دوست

کاهیده‌ایم از تن و بر جان فزوده‌ایم

نادیده‌ایی چند ز دلدار دیده‌ایم

نشنیده‌ایی چند ز جانان شنوده‌ایم

تا رخت جان به سایه سروی کشیده‌ایم

صد جوی خون ز دیده به دامن گشوده‌ایم

گوی سعادت از سر میدان معرفت

وحدت به صَولَجان ریاضت ربوده‌ایم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اسیری لاهیجی

زنگ دویی ز آینه دل زدوده‌ایم

تا حسن جان‌فزای تو با تو نموده‌ایم

همچو کلیم تا که به طور دل آمدیم

انی اناالله از همه عالم شنوده‌ایم

در گلشن وصال چو شاهان به عیش و ناز

[...]

بیدل دهلوی

زین صفر کز عدم در هستی گشوده‌ایم

آیینهٔ حباب خیالت زدوده‌ایم

گرد هزار رنگ تماشا دمانده است

دستی‌که همچو عکس بر آیینه سوده‌ایم

خلقی به یاد چشم تو دارد سجودناز

[...]

نشاط اصفهانی

ما بندگان نه در خور این پایه بوده ایم

گوی سعادت از کرم شه ربوده ایم

تا دیده ایم دیده بر این در فکنده ایم

تا بوده ایم جبهه بر این خاک سوده ایم

چشم طمع ز نیک و بد خلق بسته ایم

[...]

قاآنی

ما ای ندیم دولت خویش‌ آزموده‌ایم

لختی ز روزگار به سختی نبوده‌ایم

ماگاه کف به سوی بط باده برده‌ایم

ما گاه لب به لعل بت ساده سوده‌ایم

بر دل گشاده مرد نگیرد زمانه تنگ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه