عشق نبود جز بلا با صبر بیاندازهای
با حیات جاودان هر لحظه مرگ تازهای
بس بود ما را فشار تنگنای روزگار
دفتر ما را نباشد حاجت شیرازهای
ز استخوانم، خیزد آواز شکستی هر نفس
از غمت افتاده در هر کوچهای آوازهای
از تواضع شاخ گل را عقدهها از دل گشود
نی فتاد از سرکشی هر دم ببند تازهای!
افگند صبح اجل شاید دلت را در خمار
در پریشانی کشد این گل مگر خمیازهای
بس که با صحرا دل آوارهام خو کرده است
واعظ از حالم نمیآید، به شهر آوازهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.