وعده کردی که بگیری به نگاهی جان را
دل ما نیست، چرا می شکنی پیمان را؟
همه چون سرو ببالند بخود، گر شمرم
خاربست سرکوی تو،صفت خوبان را
چون سیه مار که در برج کبوتر باشد
داده سودای تو رم از سر ما، سامان را
شرح احوال، سراسر بتو زان ننویسم
کر کفم نامه ز شوق تو کشد دامان را
کند از سختی مرد است دم تیغ عدو
زرهی نیست به از جوهر خود مردان را
از غم عشق، همین فیض مرا بس واعظ
کز دل تنگ، برون کرد غم دوران را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلتنگی است. شاعر از وعدهای سخن میگوید که محبوبش به او داده، اما او به این وعده وفا نکرده و این مسئله دل او را میشکند. شاعر همچنین به زیبایی و جذابیت محبوب اشاره میکند و میگوید که حتی اگر دیگران به سراغ او بیایند، او همچنان در بسط و گسترش عشقش ثابت قدم است. او احساساتش را بهصورتی عمیق بیان میکند و عنوان میکند که عشقش به محبوب او را از غمها و سختیهای زندگی رهایی بخشیده است. در نهایت، شاعر به این اقرار میکند که عشقش به محبوب همچون گوهری ارزشمند است که هیچ زرهای نمیتواند با آن برابری کند.
هوش مصنوعی: تو به من وعده داده بودی که با یک نگاه جانم را بگیری، اما حالا چرا عهد و پیمانت را میشکنی؟ دل من در این رابطه هیچگونه تسلتی ندارد.
هوش مصنوعی: همه مثل درخت سرو بلند و سرزنده میشوند، و اگر من را به خاطر خارهای سر راهت تنبیه کنی، این ویژگیهای خوبان را هم دارم.
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به حالتی دارد که در آن عشق و جدایی به شدت احساس میشود. تصویری از ضعفی که ناشی از اشتیاق و دوری معشوق است، ترسیم میکند. احساسات در این وضعیت مثل ماری سیاه هستند که در جایی آرام و زیبا، مثل یک برج کبوتر، زندگی میکند، اما به خاطر عشق، آرامش را از دست داده و به تلاطم و بینظمی گرفتار آمده است. این تلاطم احساسات به درهم ریختگی زندگی و از دست دادن نظم اشاره دارد.
هوش مصنوعی: من تمام احوالاتم را به تو نمینویسم، چون دلم از شوق تو میتپد و نمیتواند دل به دامن دراز کند.
هوش مصنوعی: مردان واقعی در شرایط دشوار نشان میدهند که چقدر قوی هستند. در برابر دشمن، زره و سلاح کافی ندارند، اما ارزش و جوهر خود را نمیتوانند از دست بدهند.
هوش مصنوعی: از درد عشق، همین یک نعمت برایم کافی است که موعظهگری با سخنانش، غمهای زندگی را از دلم دور کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را
سروبالایِ کمانابرو اگر تیر زند
عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را
دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت
[...]
می بیارید و به می تازه کنید ایمان را
غم جنّات و جهنم نبود رندان را
ترک خود گیر که با خود به مکانی نرسی
که در آن کوی مجالی نبود رضوان را
عاقلان را به مقامات مجانین ره نیست
[...]
در دل عاشق اگر قدر بود جانان را
نظر آنست که در چشم نیارد جان را
تو اگر عاشقی ای دل نظر از جان برگیر
خود به جان تو نباشد طمعی جانان را
دعوی عشق نشاید که کند آن بدعهد
[...]
رونق عهد شباب است دگر بُستان را
میرسد مژدهٔ گل بلبل خوشالحان را
ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچهٔ بادهفروش
[...]
وقت آن شد که می ناب دهی مستان را
خاصه من بیدل شوریده سرگردان را
قدحی چند روان کن، که جگرها تشنه است
تا ز خود دور کنم این سر و این سامان را
شیشه خالی و حریفان همه مخمورانند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.