گنجور

 
ترکی شیرازی

بابا کجایی از چه نیایی به دیدنم

کز درد اشتیاق تو کاهیده شد تنم

از کربلا به شام، بیا و نظاره کن

کنج خرابه، منزلم و خاک مسکنم

بذر محبت تو به دل کاشتم دریغ

بین خوشه خوشه سوخت زهجر تو خرمنم

یکتا در ثمین تو بودم ولی کنون

بنگر ز اشک، عقد گهرها به دامنم

من بلبل ریاض تو بودم به صد زبان

خاموش کرد گردش گردون، چو سوسنم

آخر نه من عزیز تو بودم پدر ببین

خوار و اسیر در کف یک شهر دشمنم

زین پیش طوق گردن من بود دست تو

اکنون ز ریسمان، شده مجروح گردنم

از ضرب نیزه پهلوو پشتم شده کبود

نیلی زسیلی است رخ پرتو افکنم

دشمن امان نداد که از آفتاب گرم

از گیسوان خود به تنت سایه افکنم

«ترکی» اگر به این غم و حسرت، روم به خاک

هر سال بردمد گل حسرت، ز مدفنم

 
sunny dark_mode