گنجور

 
ترکی شیرازی

ای ز غمت دل فسرده آدم و حوا

خسته ز داغت روان مریم و عیسی

ای به عزایت چکیده در عوض اشک

خون دل از چشم خلق عالم بالا

غرق نشد از چه رو سفینهٔ گیتی

چون تو شدی تشنه کشته، بر لب دریا

جسم شریفت ز صدر زین، چو نگون شد

چشمهٔ خون شد روان، ز دیدهٔ زهرا

تا به سر نیزه شد بلند سر تو

ناله برآمد زنای نیزه اعدا

بیضه بیضا گرفت تا به سر نی

گشت هویدا سرت، چو بیضهٔ بیضا

پیکر عریان چاک چاک تو از کین

بود سه روز و دو شب، به دامن صحرا

کرد جدا اهرمن ز دست تو انگشت

از پی انگشتری که برد به یغما

سینهٔ تو خورد شد ز سم ستوران

کهنه لباس تو گشت غارت اعدا

شمس رخت تا غروب کرد به مطبخ

روز سیه شد به خلق، چون شب ظلما

خواندن قرآن، سر تو بر سر نیزه

تاب ز زینب ربود و صبر ز لیلا

هر که نگرید به یاد غربتت امروز

غصه خورد، در شفاعت تو به فردا

از غمت ای تشنه لب! زدیدهٔ «ترکی»

اشک روان جاری است دریا دریا

 
sunny dark_mode