هر کرا شوخ پریرخسار است
ساغر عشرت او سرشار است
زاهدی را که صفا در دل نیست
سبحه او نه کم از زنار است
زلف او دیدم و گفتم در دل
هرکجا گنج بود گر مار است
از لبش وقت سخن در بارد
لعل او را ز بدخشان عار است
کی بود یار بری از اغیار؟!
یک گلی نیست که او بیخار است!
در طلب نه تو قدم آهسته
کوه این بادیه ناهموار است!
کوهکن جان به عبث میبازد
کندن کوه غمش ناچار است
عقد زلفش نشود حل آسان
که به هر حلقه او اسرار است
بیفنا کی بود امکان وصول
به حریم حرمش گر بار است!
خرده در گفته طغرل کم گیر
کاسنی هم گلی از گلزار است!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنچه بر من ز دل و دلدار است
چون دهم شرح که بس بسیار است
گر، تن است، از در او محروم است
ور دل است، از بر من آوار است
حالش از هر که به پرسم گوید
[...]
از ته جوی چو ناهموار است
بر رخ آن گره ناچار است
اشک یک لحظه به مژگان بار است
فرصت عمر همین مقدار است
زندگی عالم آسایش نیست
نفس آیینهٔ این اسرار است
بسکهگرم است هوای گلشن
[...]
ای که آزردن خلقت کار است
هم مکافات تو آن آزار است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.