گنجور

 
طغرل احراری

قدر مسیحا برد لعل سخندان او

عقد ثریا درد گوی گریبان او

روضه فردوس را نسبت کویش مده!

گلشن جنت کجا طرف گلستان او؟!

شحنه هجران او آن قدرم دور کرد

می‌نرسد گرد من هیچ به دامان او!

می‌برد از همدمان در گرو او گوی غم

هرکه اگر دل نهد در خم چوگان او

کوه بدخشان اگر معدن لعل آمده

مخزن گوهر بود لعل بدخشان او!

سلسله زلف او پای به دامن کشید

کی بودش منطقی مانع دوران او؟!

صیقل خورشید ازآن داد به رویش جلا

بود غباری مگر از خط ریحان او؟!

بود نوای تواش زمزمه طغرلم

شهره آفاق شد زان همه الحان او!

 
sunny dark_mode