گنجور

 
طغرل احراری

بس که آوردست نخل قامت دلدار گل

سرو را هرگز شنیدی کآورد در بار گل؟!

صافدل را آرزوی سیر گلشن کی بود؟!

بر رخ آیینه از جوهر بود بسیار گل!

عاشقان را نیست از سنگ ملامت چاره‌ای

هیچ در باغ جهان دیدی بود بی‌خار گل؟!

در تلاش جستجوی باغبان هر سو مرو

همچو او دیگر نمی‌یابی درین گلزار گل!

عالمی تهمت‌پرست گیر و دار عالمند

کی کند جز خون منصورش ز چوب دار گل؟!

اعتبارات جهان بی‌نغمه زیر و بم است

گر بود در کوه در صحرا نباشد خوار گل!

بس که نتوانم که سازم چاره هجران او

شعله آه من از دل می‌کند ناچار گل

رتبه ادبار هم بی‌رونق اقبال نیست

مدعایت می‌کند از سایه دیوار گل!

باغبان امروز از بهر رضای عندلیب

بار دیگر مگذران در جانب بازار گل

تار قانون نوای او چو بلبل گر کشد

ناخن مطرب کند از نغمه این تار گل

ریز خونم که به تیغ خویش گل داری هوس

تا کند از خون من آن تیغ جوهردار گل!

بس که طغرل همچو گل مضمون رنگین بسته‌ام

می‌توان چیدن کنون ز ابیات من بسیار گل!

 
sunny dark_mode