گنجور

 
طغرای مشهدی

شد فراموش ز تکرار خموشی سخنم

تخته مشق سکوت است زبان در دهنم

بس که بی روی تو دارم سر خونریزی خود

می شوم کشته، اگر تیغ کشد موی تنم!

ز آب غربت به سر راه نشاطم گل شد

هر غباری که به دل بود ز خاک وطنم

 
sunny dark_mode